442 ـ رابطه اوليا با عالم غيب - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

442 ـ رابطه اوليا با عالم غيب

مجلسى اوّل مولا محمّد تقى مى‏گويد :

روزى به همراه استادم شيخ بهايى به زيارت قبر بابا ركن‏الدين در مقبره تخت فولاد اصفهان رفته بوديم كه ناگاه شيخ صدايى از قبر بابا مى‏شنود ، شيخ رو به من كرد و گفت :

اين صدا را شنيديد ؟ گفتيم : نه ، شيخ شروع به گريه و ناله كرد ، پس از اين كه اصرار فراوانى كرديم كه چه صدايى شنيديد ؟ فرمود : به من هشدار داد كه مرگم نزديك است وبايد آماده سفر آخرت باشم و اين جريان شش ماه پيش از وفات آن بزرگوار اتفاق افتاد .

محدّث نورى مى‏گويد :

از بعضى از افراد با اطلاّع شنيدم كه گفت : آنچه شيخ شنيده بود اين جمله بوده است :

شيخنا ! در فكر خود باش[455] .

443 ـ قدرت معنوى اوليا

يكى از نواده‏هاى عالم بزرگ ، آقا باقر بهبهانى براى اين فقير نقل كرد كه :

از طرف بزرگان ايران نامه‏هاى مفصّلى براى جناب آقا باقر به نجف فرستاده شد كه آن حضرت براى زندگى و به دست گرفتن تمام امور مذهبى و فكرى رخت اقامت به ايران كشد ، حتى براى تحقّق اين امر به سلاطين و امراى زمان متوسل شدند ، ولى آن مرد بزرگ از آمدن به ايران خوددارى كرد .

شاگرد او ، علاّمه بحرالعلوم مى‏گويد :

چون استاد از طريق آن همه نامه تحت فشار شديد قرار گرفت ، از ميان شاگردان شش نفر اهل حال و مورد اعتماد را انتخاب كرد كه من هم يكى از آنان بودم .

ما شش نفر را به حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام برد و به ما شش نفر خطاب كرد ، اى ياران ! من شما را به عنوان گواه عادل به اين حرم مقدس آورده‏ام تا در حضور شما از حضرت مولا وظيفه‏ام را بپرسم چنانچه مرا امر به رفتن فرمودند بروم ورنه بمانم و من مى‏خواهم گواهى شما را در پاسخ نامه‏هاى ايران بنويسم .

آن گاه به طرف حضرت مولى الموحدين توجه كرد . عرضه داشت : اى سيد من و مولاى من و تكيه‏گاه دنيا و آخرت من ! از ايران نامه‏هاى زيادى براى من آمده و مصرّانه از من درخواست شده به آن ناحيه بروم و من در مسئله تكليف و وظيفه خود مردّد و دودل هستم ، چاره‏اى جز رجوع به باب علم نبى نديدم ، تكليف من چيست كه سخت سرگردانم ؟

علامه بحرالعلوم مى‏گويد : ناگهان صدايى از قبر مطهر آمد كه همه ما شش نفر شنيديم كه :

يا شَيْخُ لا تَخْرُجْ مِنْ بِلادِنا .

اى مرد بزرگ ! از منطقه ما بيرون مرو .

آقا باقر به ما شش نفر روى آورد و فرمود : شنيديد مولاى من چه فرمود ؟ عرضه داشتيم : آرى ، فرمود : گواه باشيد كه طبق فرمان مولا وظيفه من ماندن در اين منطقه است ، آن گاه براى اين كه مردم ايران از فيض الهى محروم نباشند به فرزند ارجمند و عالمش آقا محمد على امر كرد به طرف ايران حركت كند و آن جناب به امر پدر به سوى ايران آمد و در شهر كرمانشاه اقامت جست و در آن ناحيه منشأ آثار و خدمات مهم علمى و اجتماعى شد .

/ 380