جوان چون اين حقايق بشنيد فريادى زد و گريه راه گلويش را گرفت و سپس بيفتاد .چون نيك بديدند ، از دنيا رفته بود . آن بزرگ سر آن عاشق جان باخته را به زانو گرفته رويش را بوسه داد و گفت : اين است حال اهل ترس و اين است مرتبه عاشقان و دوستداران[3] .
4 ـ گفتارى از عارفان
عاشق سالك و عارف الهى مىگويد :وقتى در يكى از ممالك گذارم افتاد . طبيبى را كه آثار دانش و آيات بينش از او ظاهر و هويدا بود در كويى ديدم به معالجت مشغول است .جمعى كثير از مرد و زن بر گرد او نشستهاند و منتظر گرفتن نسخه براى علاج دردند .من نيز در گوشهاى نشستم . چون از دستورالعمل بيماران خلاصى يافت روى به من كرده و گفت :اگر تو را نيز مطلبى هستى بگوى .گفتم : سالهاست به مرضى مبتلا هستم ، اگر توانى آن را معالجت نماى .گفت : آن كدام است ؟گفتم : مرض گناه ، اگر از براى آن دوايى دارى از براى من بيان كن .طبيب لحظهاى سر به زير افكند ، پس قلم برداشت و گفت : از براى تو نسخهاى بنويسم آن را نيكو فهم نماى و بدان عمل كن .آنگاه قلم و كاغذ برداشت و اين كلمات نوشت :ريشههاى فقر را برگير ، با برگهاى صبر و هليله فروتنى و بليله افتادگى و روغن گل بنفشه ترس ، با گل خطمى دوست و تمر هندى قرار ، با گل سرخ راستى ، چون اين دواها را به ميزان خود گرفتى ، محل آن را در ديگ دانش قرار ده و آب بردبارى و حقيقت به روى آن بريز و آتش آرزومندى زير آن ديگ برافروز و سوزندگى بر آن بيفزاى و آن را با ستام خشنودى حركت ده و سمقونياى زارى و بازگشت بر آن اضافه كن و به روى آن مقّل طاعت بريز ، سپس در عمل بكوش و آن شربت را در دكان خلوت بنوش ، پس از نوشيدن تلخى دهان را با آب وفا مضمضه كن و نيكو كن مزه دهان خود را به مسواك ترس و گرسنگى ، سپس به جهت آن كه قى عارض نگردد ، سيب قناعت را ببوى و لبهاى خود را به دستمال بازگشت از غير خدا پاك نماى ، پس اين شركت كه از تركيب آن دواها ساخته شد ، گناهان را بَرد و تو را به خداى بزرگ و داناى رازها نزديك مىكند .چون اين كلمات را از آن طبيب دانشمند شنيدم ، تغيير كلّى در حالت من پديد گشت و من نيز قلم برداشته اين كلمات را براى وى نگاشتم :خداوند را بندگانى است كه درختان گناه را در ديده مىنشانند و آنها را به آب توبه بازگشت سيراب مىكنند ، بار آنها اندوه و پشيمانى است ، ميوه آن را بىجنون مىچينند و بلادت و بلاهت را بر خود بسته ، بىآن كه درماندگى در كردار يا گنگى در گفتار آنها باشد ، اين گروه از دانشمندانند و معرفت دار به خدا و رسول ، از جام پاك وحدت مىنوشند و بر درازى بلا توانايى پيدا مىكنند ، دلهاى آنها در عالم ملكوت سرگشته و ترسان مىشود و بين پردههاى جبروت خيالاتشان حركت مىكند .