548 ـ زهد اميرالمؤمنين عليه‏السلام - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يا على ! آن چنان كه خداوند تو را مزيّن فرموده ، احدى از بندگانش را زينت نداده آن هم زينتى كه از هر زينتى در نزد او محبوب‏تر است .

نسبت به دنيايى كه نردبان آخرت نيست قلبت را به زهد و بى‏رغبتى آراسته و آن چنان دنيا را مبغوض تو قرار داده ، فقرا و نيازمندان و محتاجان و آنان را كه دستشان از به دست آوردن دنياى زياد كوتاه است محبوب تو قرار داده ، تا جائى‏كه دل نورانيت به داشتن چنان پيروانى كه دنبال حرام نيستند و هم چون خود تو زاهدند خوشحال و قلب آنان نيز از داشتن چون تو امامى خشنود است .

يا على ! خوشا به حال آنان كه عاشق تواند و با تو برخوردى صادقانه و راستين دارند و واى به حال كسانى كه دشمن تواند و آنان را با تو برخوردى غير صادقانه است ، عاشقانت برادران دينى تواند و در همنشينى با تو در بهشت ، دشمنانت در قيامت در جايگاه دروغگويانند و اهل عذاب[562] .

548 ـ زهد اميرالمؤمنين عليه‏السلام

حضرت على عليه‏السلام با اين كه دستش از مال دنيا تهى نبود و در امر فلاحت و تجارت سرآمد مردم روزگار مى‏نمود و مدتى كه رهبرى جامعه را به عهده داشت خزانه مملكتش انباشته از درهم و دينار بود ، در عين حال از نظر پوشاك و خوراك ، روزگارش را در كمال سادگى و بى‏رغبتى به لذايذ جسمى مى‏گذراند و آنچه از فضل حضرت دوست نصيبش مى‏شد پس از قناعت كردن به ضرورى زندگى با دوست معامله مى‏كرد .

عبداللّه بن ابى هذيل مى‏گويد :

پيراهن بى‏قدر و قيمت و بى‏ارزشى را بر تن مباركش ديدم ، چون آستينش را مى‏كشيد به سر انگشتان مى‏رسيد ، چون رها مى‏كرد تا نصف بازويش را بيشتر نمى‏پوشاند !

عمر بن عبدالعزيز كه سعى داشت در ميان مردم نمايانگر زهد باشد ، مى‏گفت :

پس از پيامبر در اين امت زاهدتر از على نيست .

سُوَيد بن غَفَله مى‏گويد :

به محضر انور على رسيدم ، او را نشسته ديدم و در برابرش ظرفى ماست ترشيده كه از شدّت ترشى بويش به مشام مى‏رسيد ، در دست مباركش نان جوينى بود كه پوست‏هاى جوى آن نان به صورتش پاشيده بود ، با دستش آن نان جوين را تكه مى‏كرد و چون به جاى محكم نان مى‏رسيد كه تكه كردنش كار دست نبود با زانويش آن را مى‏شكست و در آن ماست مى‏ريخت ، به من تعارف كرد كه بيا با من هم غذا شو ، عرضه داشتم روزه‏ام !

فرمود : از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم هرگاه روزه كسى را از غذايى كه به آن اشتها دارد باز بدارد ، بر خداست كه وى را از طعام بهشت بخوراند و از آب بهشت سيراب نمايد .

من از آن غذا آن هم براى رهبرحكومت غرق حيرت شده بودم و از طرف ديگر عصبانى ، بر سر فضه خادمه آن حضرت فرياد زدم : واى بر تو ! آيا نسبت به اين پيرمرد از خدا پروا نمى‏كنى ؟ چرا آردى را الك نمى‏كنى تا نان نرمى نصيب آن حضرت شود؟

اين چه نانى است كه پر از سبوس است ؟ فضه در پاسخ من گفت : حضرت مولا اجازه الك كردن آرد به ما نمى‏دهد !

/ 380