حضرت على عليهالسلام با اين كه دستش از مال دنيا تهى نبود و در امر فلاحت و تجارت سرآمد مردم روزگار مىنمود و مدتى كه رهبرى جامعه را به عهده داشت خزانه مملكتش انباشته از درهم و دينار بود ، در عين حال از نظر پوشاك و خوراك ، روزگارش را در كمال سادگى و بىرغبتى به لذايذ جسمى مىگذراند و آنچه از فضل حضرت دوست نصيبش مىشد پس از قناعت كردن به ضرورى زندگى با دوست معامله مىكرد .عبداللّه بن ابى هذيل مىگويد : پيراهن بىقدر و قيمت و بىارزشى را بر تن مباركش ديدم ، چون آستينش را مىكشيد به سر انگشتان مىرسيد ، چون رها مىكرد تا نصف بازويش را بيشتر نمىپوشاند !عمر بن عبدالعزيز كه سعى داشت در ميان مردم نمايانگر زهد باشد ، مىگفت :پس از پيامبر در اين امت زاهدتر از على نيست .سُوَيد بن غَفَله مىگويد :به محضر انور على رسيدم ، او را نشسته ديدم و در برابرش ظرفى ماست ترشيده كه از شدّت ترشى بويش به مشام مىرسيد ، در دست مباركش نان جوينى بود كه پوستهاى جوى آن نان به صورتش پاشيده بود ، با دستش آن نان جوين را تكه مىكرد و چون به جاى محكم نان مىرسيد كه تكه كردنش كار دست نبود با زانويش آن را مىشكست و در آن ماست مىريخت ، به من تعارف كرد كه بيا با من هم غذا شو ، عرضه داشتم روزهام !فرمود : از رسول خدا صلىاللهعليهوآله شنيدم هرگاه روزه كسى را از غذايى كه به آن اشتها دارد باز بدارد ، بر خداست كه وى را از طعام بهشت بخوراند و از آب بهشت سيراب نمايد .من از آن غذا آن هم براى رهبرحكومت غرق حيرت شده بودم و از طرف ديگر عصبانى ، بر سر فضه خادمه آن حضرت فرياد زدم : واى بر تو ! آيا نسبت به اين پيرمرد از خدا پروا نمىكنى ؟ چرا آردى را الك نمىكنى تا نان نرمى نصيب آن حضرت شود؟اين چه نانى است كه پر از سبوس است ؟ فضه در پاسخ من گفت : حضرت مولا اجازه الك كردن آرد به ما نمىدهد !