314 ـ اگر لقاء مرا دوست دارى - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مردم شهر گفتند : ما كه اين بزرگان را با اين وضع يافته‏ايم ، براى اين جهت بوده كه بدانيم وعده حق نسبت به روز قيامت متين و صحيح است و در برپا شدن محشر شكى نيست ، سپس به اختلاف نظر پرداختند ؛ عدّه‏اى گفتند : ساختمانى به روى آنان بنا كنيم ، گروهى كه زمام كار را در دست داشتند ، نظر دادند كه مسجدى روى بدن آنان بنا شود ، ولى خداوند از وضع آنان آگاه‏تر است[323] .

314 ـ اگر لقاء مرا دوست دارى

امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد :

به يكى از انبياى بنى اسرائيل وحى شد : اگر لقاى مرا در فرداى قيامت در حظيره قدس دوست دارى ، در دنيا تنها ، غريب ، غصه دار و وحشت‏زده از مردم باش ، همانند پرنده‏اى تنها كه در سرزمين بى‏آب و علف پر مى‏زند و از سر درختان مى‏خورد و از آب چشمه‏ها مى‏آشامد و چون شب مى‏رسد به لانه تنهايى مى‏رود و از بودن با طيور مى‏پرهيزد ، با پروردگارش انس مى‏گيرد و از طيور وحشت مى‏كند .

اين تنهايى و غربت و حزن و غصه و وحشت كه در روايت دستور داده شده در برابر بدكاران جامعه است ، يعنى آنان كه يك پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يا يك انسان صالح از هدايت آنان مأيوس است و بودن با آن ها ، جز ضرر و خسارت ، سودى براى انسان ندارد[324] .

315 ـ انديشه در موت

من شخصى را مى‏شناختم كه به انواع معاصى آلوده بود ، امر به معروف و نهى از منكر در او اثر نداشت ، از دين بى‏خبر و نسبت به هر گناهى ، اهل عمل بود .

سال‏ها او را نديدم ، تا در ماه رمضانى ، ديدم انسانى با وقار و با تربيت در حالى كه از احوالات الهى بهره‏مند بود و از ايمان و عمل صالح وجودى سرشار داشت به نزدم آمد و پرسيد : مرا مى‏شناسى ؟ گفتم : نه ، گفت : من همانم كه مدتى از عمر گرانمايه را در باطل سپرى كردم .

گفتم : وسيله بيداريت چه بود ؟ گفت : دوستى داشتم از دنيا رفت تا نزديك قبر ، جنازه او را مشايعت كردم ، به فكر افتادم كه بالاى سر قبر بايستم و آنچه با مرده معامله مى‏شود ، ببينم .

ديدم بند كفنش را گشودند ، به زير صورتش خاك ريختند بالاى سرش لحد چيدند و قبر را با گل و خاك پوشاندند ، آنوقت به مشايعت كنندگان گفتند : به خانه‏هايتان برگرديد .

ناگهان از اين مناظر عجيب و غريب تكان شديدى خورده به خود آمدم و با خود گفتم :

برخورد به تمام اين واقعيت‏ها براى تو هم خواهد بود ، آن وقت در جواب حضرت حق كه عمرى به تو احسان داشت و تو در مقابل احسانش ، عمرى اسائه ادب داشتى ، چه خواهى گفت ؟

از همان زمان به توفيق الهى تمام معاصى و خطاها را ترك گفتم و اكنون از بركت آن روز ، به ادامه زندگى هماهنگ با قواعد الهى مشغولم[325] .

/ 380