عرفان اسلامی

حسین انصاریان

جلد 13 -صفحه : 380/ 214
نمايش فراداده

علامه شاگردانى بزرگ چون متفكر شهيد مرحوم استاد مطهرى تربيت كرد كه منافع وجودى آن شهيد بزرگ گمان نمى‏رود بر كسى پوشيده باشد ، نوشته‏ها و نزديك به هزار سخنرانى استاد ، در طول سى سال در دفاع از اسلام و ملت اسلام در سطح بسيار وسيعى غوغا برپا كرد ، نوشته‏ها و سخنرانى‏هاى آن شهيد هم چون بنيانى مرصوص به سوى ابديت راه مى‏پيمايند و در هر عصرى از اعصار آينده ، تشنگان حقيقت را سيراب خواهد كرد .

استاد علامه طباطبايى نزديك به هزار نفر از مستعدان و قابلان را در مدرسه تربيتى خود به رشد و كمال رساند كه هر يك جهانى از علم و اخلاقند ، اين فرومايه ناچيز وقتى كه در قم مشغول تحصيل بودم ، در موقعيت و سنّى نبودم كه مستقيماً از محضر پر نور او درك فيض كنم ، من جز ديدار او در حرم حضرت معصومه و حضرت رضا عليهماالسلام بهره ديگرى نداشتم اما نزد تربيت شدگان آن استاد ، مقدارى فقه و اصول و حكمت و عرفان خواندم و به همين مقدار فيض كه از خرمن تربيت شده‏هاى مستقيم او بردم از شكرش در پيشگاه حضرت حق عاجزم[372] .

360 ـ اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏گويد

و اميرالمؤمنين على مى‏گويد :

نيستم من و نفس من ، مگر شبانى كه گوسفند را مى‏چراند ، هرگاه كه از جايى گوسفندان را به هم مى‏آورد ، از ديگر جانب پراكنده مى‏شود[373] .

361 ـ من از آن عمل توبه كردم

امراض روحانى هم بى‏رادع قوى از نفس سلب نمى‏شود ، چنان كه اين ضعيف ، از مؤمنى شنيدم كه مى‏گفت :

از من در اوايل سنّ خلاف شرعى واقع شد و از آن عمل توبه كردم و بعد از چند شب به خواب ديدم كه كسى نامه عمل را به من مى‏نماياند و آن عمل در آنجا نوشته است ؛ من به خود گفتم : سبحان اللّه من از آن عمل توبه كردم چرا در اينجا باشد ؟ آن شخص گفت : اگر تو اين نوشته را مى‏توانى محو كرد به حيثيّتى كه اثر از او نباشد ، توبه تو قبول است ، وگرنه ، نه و اين كنايه از گريه و استغاثه است[374] .

362 ـ عبرت آموز

علامه خويى در « شرح نهج البلاغة » مى‏گويد :

منصور دوانيقى شبى در طواف خانه كعبه بود ، گوينده‏اى را شنيد كه چنين مى‏نالد :

بار خدايا ! به درگاه تو شكايت آرم از ظهور ستم و تباهى و از طمعى كه ميان مردم و حق سايه افكنده ، منصور از مطاف به در آمده و در گوشه‏اى از مسجد نشست و به دنبال آن مرد فرستاد و او را پذيرفت .

آن مرد نماز خواند و پس از استلام حجر نزد منصور آمد و سلام كرد ، منصور بدو گفت :

اين فرياد كه از ظهور ستم و بيدادت از تو بگوشم رسيد چه بود ؟ و مقصودت از طمعكار حايل ميان مردم و حق كه بود ؟ به خدا هر چه گوش دادم از درد و الم سخن گفتى .

گفت : اگر بر جانم امان بخشى از ريشه هر كارت آگاه سازم و گرنه از اظهار حقيقت دريغ نمايم و خود را نگهدارم كه با خود كارها دارم .

منصور گفت : جان تو در امان است ، هر چه دارى بگو ، در پاسخ گفت :