اى معاويه ! على مردى دلاور و سرورى برومند است ، با هر سپاهى كه روبرو شود آن را درهم شكند و طومارش را در هم پيچد و با هر دليرى كه مواجه گردد او را به خاك هلاك افكند و به ديار نيستى فرستد و اگر دشمنى ببيند طعمه شمشير آبدار خويش سازد ، معاويه گفت : حسن و حسين فرزندان على در چه حالى بودند ؟
گفت : آنها دو جوان پاكيزه و پاكسرشت ، نيكو خصلت و سالم و دو آقاى پاك دامن و دانا و دانشمند عاقل هستند كه سعى در اصلاح امور دنيا و آخرت مسلمانان دارند .
معاويه سر به زير انداخت و لحظهاى به فكر فرو رفت و گفت : اى اعرابى ! راستى تو مرد سخنورى هستى ، گفت : اى معاويه ! اگر به حضور اميرالمؤمنين عليهالسلامشرفياب شوى ، سخنوران زبان آور خيلى بهتر از من خواهى ديد و مردانى مىبينى كه در پيشانى آنها آثار سجود نمايان است ، در عين حال همين كه آتش جنگ شعلهور شود ، خويش را در آن آتش اندازند و سخت قوى دل باشند ، شبها تا صبح نمازگزارند و روزها روزه بدارند و هيچگاه در راه خدا مورد ملامت واقع نمىشوند ، اى معاويه ! اگر آنها را ببينى در گرداب مرگ فرو روى و راه نجات نيابى آرى ، اى معاويه :
در اين هنگام عمروعاص آهسته به معاويه گفت : اگر اين مرد عرب را مورد نوازش و عطا قرار دهى ، بلند نظرى تو را به بهترين وجه شرح خواهد داد .
معاويه گفت : اى اعرابى ! اگر چيزى به تو بدهم از من قبول مىكنى ؟ گفت : من كه مىخواهم جان تو را از كالبدت درآورم چگونه عطاى تو را نگيرم ، معاويه دستور داد ده هزار درهم به او بدهند و گفت : اگر كم است بگو تا افزون كنم .
گفت : دستور بده بيشتر بدهند ؛ زيرا كه تو از مال پدرت نمىدهى ، معاويه گفت : ده هزار درهم ديگر بر آن افزودند .