عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



گفت : يزيد كيست ؟ خداوند روزى او را زياد نگرداند و اميد او را از همه جا قطع كند ، اى واى كه او و پدرش روزى مطرود اسلام بودند ، ولى امروز بر تخت سلطنت نشسته‏اند .

چون يزيد اين سخنان را از طرماح شنيد ، چنان در خشم شد كه خواست او را به قتل برساند ، ولى چون از پدرش معاويه اجازه نداشت خشم خود را فرو خورد و گفت :

اى اعرابى ! حاجت خود را بگو . معاويه به من دستور داده حاجت تو را برآورم .

گفت : حاجت من اين است كه معاويه از منصب خود دست بردارد و خلافت را به كسى كه شايسته آن است واگذار كند .

يزيد گفت : اين حرف‏ها سودى ندارد ، حاجت خود را بگو ، گفت : حاجت من آن است كه معاويه را ملاقات كنم و پيام اميرالمؤمنين على عليه‏السلام را به او ابلاغ كنم .

ناچار او را به مجلس معاويه درآوردند ، طرماح با نعلين وارد مجلس شد و كنار در نشست ، گفتند : نعلين خود را از پا بيرون آور ، گفت : مگر اينجا سرزمين مقدس است كه مانند موسى نعلين از پا درآورم ! !

سپس رو به معاويه كرد و گفت : اى امير گناهكار اسلام ! عمروعاص كه سمت مشاورت معاويه را داشت گفت : اى اعرابى ! معاويه را امير گناهكار و بزهكار خواندى و اميرالمؤمنين نگفتى ؟

گفت : مادرت به عزايت بنشيند ، مؤمنان ما هستيم ، چه كسى معاويه را امير ما نموده ؟ !

معاويه با خونسردى مخصوص به خود گفت : اى اعرابى ! چه پيامى براى من آورده‏اى ؟

گفت : نامه مختومى از جانب امام معصومى آورده‏ام ، گفت : آن را به من بده ، گفت :

نمى‏خواهم قدم روى فرش‏هاى تو بگذارم ، معاويه گفت : به وزير من عمرو عاص تسليم كن تا به دست من بدهد ، گفت : نه نه نمى‏دهم ؛ زيرا او وزير پادشاه ظالم خائن است .

گفت : به فرزندم يزيد بسپار تا به من تسليم كند ، گفت : ما كه از شيطان خشنود نيستيم چگونه مى‏توانيم به فرزندش دلخوش باشيم .

معاويه گفت : غلام خاص من پهلوى تو ايستاده است ، نامه را به او بده تا به من برساند ، گفت : اين غلام را با پول حرام خريده‏اى و به كار حرام واداشته‏اى ، به او هم نمى‏دهم .

معاويه سرگردان شده گفت : پس چگونه اين نامه بايد به دست من برسد ؟

گفت : بايد از جاى خويش برخيزى و بدون رنجش با دست خود از من بگيرى ؛ زيرا اين نامه مردى كريم و از آقايى دانا و دانشمندى بردبار است كه نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است .

معاويه ناچار از جاى برخاست و نامه را از وى گرفت و خواند ، سپس طرماح را مخاطب ساخت و گفت : على را در چه حالى وداع نمودى ؟

گفت : در حالى كه مانند ماه شب چهارده بود و يارانش هم چون ستارگان فروزان اطرافش را گرفته بودند ، يارانى كه هرگاه آنان را به كارى فرمان دهد بر يكديگر پيشى گيرند و چنانچه از چيزى نهى كند همگى دورى كنند .

/ 380