وَأُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللّهَ إِنَّ اللّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ .
و من كارم را به خدا وامىگذارم ؛ زيرا خدا به بندگان بيناست .
به همين دليل نه از تهديدهاى شما مىترسم و نه كثرت و قدرت شما و تنهايى من مرا به وحشت مىافكند ، چرا كه سر تا پا خود را به كسى سپردهام كه قدرتش بىانتهاست و از حال بندگانش به خوبى آگاه است .
اين تعبير ضمناً دعاى مؤدبانهاى بود از اين مرد با ايمان كه در چنگال قومى زورمند و بىرحم گرفتار بود ، تقاضايى بود از پيشگاه پروردگار كه در اين شرايط او را در كنف حمايت خويش قرار دهد .
خداوند مهربان هم اين بنده مؤمن مجاهد را تنها نگذاشت و چنانچه در قرآن مجيد مىخوانيم خداوند او را از نقشههاى شوم و سوء آنها حفظ فرمود .
فَوَقَاهُ اللّهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ .
پس خدا او را از آسيبهاى آنچه بر ضد او نيرنگ مىزدند ، نگه داشت و عذاب سختى فرعونيان را احاطه كرد .
تعبير « سَيّئاتِ ما مَكَروا » نشان مىدهد كه اجمالاً توطئههاى مختلف بر ضد او چيدند اما اين توطئهها چه بود ؟ قرآن سربسته بيان كرده است ، طبعاً انواع مجازاتها و شكنجهها و سرانجام قتل و اعدام بوده است ، اما لطف الهى همه آنها را خنثى كرد .
در « مجمع البيان » آمده كه :
او با استفاده از يك فرصت مناسب خود را به حضرت موسى رسانيد و همراه بنى اسرائيل از دريا عبور كرد .
و نيز گفتهاند :
وقتى تصميم بر قتل او گرفتند به كوهى متوارى شد و از نظرها پنهان گشت[605] .
از عارفى پرسيدند كه « ما تُريدُ » چه مىخواهى ؟ فرمود : « أُريدُ أَنْ لا أُريدَ » . مىخواهم كه مرا هيچ خواست نباشد و اراده من در اراده اللّه محو باشد تا مراد من مراد حق باشد[606] .
به حضرت امام حسن عليهالسلام عرضه داشتند كه اباذر فرموده :
نزد من درويشى بهتر از توانگرى و بيمارى بهتر از تندرستى است . امام فرمود كه رحمت بر اباذر باد ، امّا من مىگويم كه هر كه كار خويش با خدا گذارد ، هرگز تمنّا نكند جز آنچه را كه خدا از براى او اختيار فرموده است[607] .
آوردهاند كه :
شاگردى از استاد خود پرسيد كه بنده مىداند كه حضرت حق از وى راضى است يا نمىداند ؟ استاد فرمود كه نمىداند ، چون رضاى حق امر غيبى است ، شاگرد گفت كه بنده رضاى حق در خود مىداند ، استاد گفت : چگونه مىداند ؟ شاگرد گفت :
هرگاه كه بنده خود را از حق راضى مىيابد ، بايد بداند كه حق از او راضى است ، استاد فرمود كه احسنت يا غلام[608] .
از يكى از بزرگان دين نقل شده كه :
از گورستانى مىگذشتم ، زنى را ديدم ميان چند قبر نشسته و اشعارى مىخواند بدين مضمون :