امام صادق عليهالسلام مىفرمايد :
شخصى به تنگدستى مبتلا شد ، هر چه فعاليت كرد ، موفق به اصلاح معاش مادى خود به نحوى كه مىخواست نشد ، شيطان او را وسوسه كرد تا پايه گذار دينى شود و از اين راه به نان و نوايى برسد .
دينى را از پيش خود اختراع كرد و مردم ساده دل و عوام را به آن دعوت كرد و بيش از آنچه كه مىخواست به نان و نوا رسيد ، پس از مدتى پشيمان شد و تصميم به توبه گرفت ، پيش خود گفت : آنان كه به من ايمان آوردند ، بايد همه را جمع كنم و اعلام نمايم كه من در تمام برنامه هايم دروغ گفتم . همه را جمع كرد و به آنها اعلام نمود ، ملت در جوابش گفتند : نه ، دين تو دين صحيحى است ، ولى خود تو در آيينت دچار شك و وسوسه شدهاى ! چون اين وضع را ديد ، زنجير غل دارى تهيه كرد و به گردن انداخت و پيش خود گفت : از گردنم بر نمىدارم تا خداى مهربان مرا بيامرزد . به پيامبر زمانش خطاب رسيد كه به او بگو : به عزتم قسم اگر توبهات تا قطع شدن تمام اعضايت ادامه پيدا كنند قبول نخواهم كرد مگر كسانى كه به آيين تو مردهاند . زنده كنى و آنها را از اين گمراهى برهانى !![157]
از عارف بزرگى پرسيدند : در حق فلان عارف چه مىگويى ؟ گفت : هركس او را ببيند ، هدايت مىشود و متّصل به سعادت مىگردد . گفت : چه گونه است كه ابوجهل ، پيامبر صلىاللهعليهوآله را ديد و متّصل به سعادت نشد و از شقاوت نجات نيافت ؟! آن عارف آگاه گفت : ابوجهل ، رسول اللّه صلىاللهعليهوآله را نديد بلكه محمد يتيم عبداللّه را مىديد ، اگر رسول اللّه صلىاللهعليهوآله را مىديد بدون شك از شقاوت مىرهيد و به سعادت مىرسيد »[158] .
* * *
* * *