عرفان اسلامی

حسین انصاریان

جلد 13 -صفحه : 380/ 94
نمايش فراداده

معلوم نيست جذبه بلال از چه بود ، آيا از مضمون حديث ذيل بود ؟ يا كيفيت سؤال ، خاطرات ديگرى در او زنده كرد و او را آتش زد ، به هر حال پس از آن‏كه از حال جذبه باز آمد ، فرمود : بنويس : « بسم اللّه الرحمن الرحيم » ، از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهشنيدم فرمود : چون روز قيامت فرا رسد و خداوند همه را يك جا جمع كند ، فرشتگانى از نور براى اذان گويان برانگيزد كه پرچم‏ها و شعارهايى از نور به همراه دارند و مركب‏هايى به يدك مى‏كشند كه زمامشان از زبرجد سبز و پاى آنها از مشك اذفر است .

«اهميّت در معرفى زمام و پا ، در آن است كه پا و سر رمز مبدأ و منتها است ، اذانى كه با تعظيم خدا شروع و با كلمه توحيد ختم مى‏گردد ، در عالم تجسّم اعمال و تبدّل اعراض به جواهر ، بسيار مناسب است كه به صورت مركبى از نور گردد كه زمام و آغازش ، جوهرى پرارزش و با عظمت هم چون زبرجد آن هم با رنگ سبز كه رنگ نخستين تحوّل جماد به عالم حيات و منتها و پايش از مشك اذفر باشد كه رمز عطر افشانى گل توحيد در فضاى جان است» .

مؤذّن‏ها بر مركب‏هاى نور سوار و با طرز بسيار با شكوهى بر فراز آن مركب‏ها مى‏ايستند كه اذان را ايستاده گفته‏اند و فرشتگان خدا ، جلودار آنانند و به صداى بلند اذان مى‏گويند .

سپس بلال ، سخت به گريه افتاد و شيون كنان گريست و من نيز گريستم ، همين كه از گريه آرام گرفت ، گفتم : سبب گريه‏ات چه بود ؟ گفت : آه كه تو چيزى را به ياد من آوردى .

از حبيبم شنيدم كه مى‏فرمود : به حقّ آن‏كه مرا به پيامبرى برانگيخت كه مؤذّن‏ها بر زبر مركب‏ها ايستاده و « اللّه اكبر » گويان بر مردم گذر مى‏كنند ، همين كه اين را گويند ، من صداى ضجّه و ناله‏اى از امّتم مى‏شنوم ، اسامة بن زيد پرسيد : آن ضجّه و ناله چيست ؟

فرمود : غلغله تسبيح و تحميد و تهليل است و چون گويند :« اشهد ان لا اله الا اللّه » ، امّت من مى‏گويد : ما در دنيا تنها همان خداى يكتا را مى‏پرستيديم ، پس به آنها گفته مى‏شود راست گفتيد . همين كه گفتند : « اشهد ان محمدا رسول اللّه » امت من مى‏گويند : اين همان است كه پيام پروردگار ما را براى ما آورد و ما هم با آن‏كه او را از نزديك نديديم به او ايمان آورديم .

پس گفته مى‏شود : راست گفتيد ، اين همان است كه وظيفه پيامبرى را كه از پروردگار شما داشت انجام داد و شما به او ايمان داشتيد . پس بر خداست كه ميان شما و او جمع فرمايد ، سپس آنان را به منزل‏هايشان مى‏رسانند و در آن منازل چيزهايى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر دل آدم زاده‏اى خطور كرده است .

سپس نگاه پر معنايى به من كرد و گفت : اگر بتوانى نميرى ، مگر آن‏كه اذان بگويى ، اين كار را بكن و با افتخارِ منصبِ اذان‏گويى بمير[168] .