ترجمه منظوم نهج البلاغه

امید مجد

نسخه متنی -صفحه : 61/ 23
نمايش فراداده

ادامه ى خطبه:

  • هر كه را چشمان دل گرديده كور مرغ فكرش كى پرد برتر ز خاك وانكه را چشمان دل گرديده باز مرد بينا رخت بندد بهر كوچ بسته بينادل، ز دنيا توشه اى كور دل جويد ز دنيا، گوشه اى

  • هست دنيا، آخرين جاى حضور كرده سيمرغ تفكر را هلاك برتر از اين خاكدان را ديده باز در كف كوران نماند غير پوچ كور دل جويد ز دنيا، گوشه اى كور دل جويد ز دنيا، گوشه اى


ادامه ى خطبه:

  • نكته اى گويم بدان داريد گوش هر چه دارد هر كسى از خرد و پير از حضور دائمش دلخسته است زندگى اماست زين قانون جدا دوست دارد تا بماند روى خاك چشمه ى حكمت بود، ترس از ممات بردراند پرده هاى چشم و گوش بى نيازى حاصل اين حكمت است آن كتابى كز خدا آمد فرود با وجودش بشنويد و بنگريد بعضى از آيات را گر بنگرى برخى از آيات برخى را گواه هر كه با آيات او شد رهسپار كينه ها داريد سخت از يكدگر چند روزى با دروئى و نفاق همچو سبزه، كان نشسته روى كود يار هم، در آرزوهاى محال اهرمن بر جانتان افكنده چنگ هست در سرهايتان باد غرور نفس خود را داده ام دست خدا نيز خواهم تا شود يار شما

  • نكته خر، خواهد چنين نكته فروش: عاقبت يكروز از آن، گرديد سير دوست دارد تازه تر آرد بدست كس نمى خواهد كند، او را رها چون نبيند راحتى را در هلاك بر دل مرده دهد روح حيات تشنگان معرفت را هست نوش همنشينش با سلامت همدمست چشمه هاى حكمت از هر سو گشود نام حق را بر زبان مى آوريد مى كند تفسير، بعضى ديگرى بى تناقض، گفته ى يكتا اله گم نگرداند ره پروردگار دشمنى در سينه هاتان شعله ور ظاهرا داريد با هم اتفاق ظاهرش شاداب و زيرش گنده بود خصم هم، در موقع تقسيم مال با فريبش كرده دلها تيره رنگ گشته ايد از راه انسانى بدور نيز خواهم تا شود يار شما نيز خواهم تا شود يار شما


خطبه 134-راهنمائى عمر در جنگ


عمر براى رفتن به جنگ با او مشورت كرده، امام »ع« فرمودند:

  • مسلمين را عهد كرده كردگار آنزمان كه دين، نهالى بود خرد مسلمين اندك بدند و كس نبود دشمنان را خوار كرد و باز داشت مومنان را قوتى بخشيد و قوت گر كه خود شمشير را گيرى بدست مسلمان بى رهبر و مامن شوند پس نكوتر اين بود، مردى دلير هر كه باشد خيرخواه و جنگجو گر خدا بر دشمنش پيروز ساخت ور شكست آيد ز تقدير اله باز هستى مردمان را تكيه گاه

  • تا شود تامينشان را عهده دار يارى او، رنجها را مى سترد تا كند يارى ايشان، جز ودود غير از او كس اينچنين قدرت نداشت زنده ى جاويد، حى لا يموت گر خورى زخمى، و گر يابى شكست كس نباشد تا به سوى او روند بر سپاه خويشتن سازى امير لشكر خود را بكن، همراه او خانه ى مقصود تو آباد ساخت باز هستى مردمان را تكيه گاه باز هستى مردمان را تكيه گاه


خطبه 135-نكوهش مغيره


(بين على (ع) و عثمان مشاجره اى شد، مغيره بن اخنس به عثمان گفت: من مى توانم جواب على را بدهم. حضرت على فرمودند:)

  • اى لعين ابتر دور از عفاف چون درختى بى بر و بى ريشه اى هر كه تو يارش شوى، پروردگار مى فتد، هر كس از او گيرى تو دست دور شو از من كه خواهم از خدا هر چه مى خواهى بكن اما بدان گر بمانى زنده يا خفتى به گور رحمت پروردگار از تو بدور

  • تو كه باشى تا زنى اينگونه لاف؟ كى سزاوار چنين انديشه اى بر زمين اندازدش ناچيز و خوار رخ نماياند بدو ذل شكست فاصله اندازد اينك بين ما از خدا خيرى نيايد بر بدان رحمت پروردگار از تو بدور رحمت پروردگار از تو بدور


خطبه 136-در مسئله بيعت



  • دستتان با من چو بيعت مى نمود نيت من با شما، مانند نيست من، شما را خواستم بهر خدا اى خلايق دست در دستم دهيد تا كنم اصلاح انفاس پليد از ستمديده بشويم گرد غم پس مهار ظالمان گيرم بدست مى كشانم سوى جوى راستى نه تعلل دارم و نه كاستى

  • ناگهانى هرگز اين بيعت نبود هيچ همخوانى در اين پيوند نيست ليك مى خواهيم بهر خود مرا بهر اصلاح بدى، پائى نهيد بايد از دستور من، فرمان بريد داد او گيريم ز چنگال ستم تا ببينند عاقبت روى شكست نه تعلل دارم و نه كاستى نه تعلل دارم و نه كاستى


خطبه 137-درباره طلحه و زبير



  • برنيامد خود ز دست آن دو تن تا جمال آرزوها ديده شد آنچه را كردند خود، روزى رها بهر خونخواهى بلا انگيختند گر كه من هم نيز مى خواندم حلال باز هم بودند در خونش سهيم كشته شد اما بدست آن دو تن ادعاى دادخواهى مى كنيد گر شما را ادعا باشد درست من حقيقت بينم و حق با من است اين كسان باغى و ظالم پيشه اند چون لجن كه عقربى باشد در او گشته در چنگال شبهتها اسير گرچه باشد امر حق بس آشكار بر خدا سوگند بر اين قوم بد ادامه ى خطبه: آمديد از هر طرف سويم به پيش كه فلك كر شد از اين بانگ و خروش دست خود كرديد بر سويم دراز عهد بشكستند با جمعى ز غير خلق را كردند تحريك به جنگ سست كن آنچه بدان دل بسته اند آب پيروزى بر ايشان كن سراب خواستم تا زين عمل شويند دست بهر رجعت صبر كردم و انتظار پس زدند آن را، خريده نقمتى پس زدند آن را، خريده نقمتى

  • تا مرا خوانند بدكار وطن پاى انصاف از ميان برچيده شد مى كنند از من طلب آن خونبها از كسى كه خويش، خونش ريختند خون عثمان را به صد فرض محال هر سه بايد كه تقاصش پس دهيم پس چرا خواهند خونش را ز من ديگران را دادگاهى مى كنيد خويشتن هستيد محكوم نخست خون حق جوئى مدامم در تن است تيره دل هستند و كج انديشه اند جانشان در تيرگيها شد فرو ديو ظلمت گشته بر ايشان امير لال گرداندست باطل را و خوار مى دهم درسى كه ماند تا ابد چون شتر كه رو كند بر طفل خويش بانگ بيعت بيعتى آمد به گوش دست خود را پس كشاندم، ليك باز بار الها طلحه و آنگه زبير با ستم پيمان شكستند و به ننگ واگشا آن را كه ايشان بسته اند خانه هاى آرزوشان كن خراب پيشتر از جنگ وز روز شكست باز در هنگامه ى آن گيرودار عرضه گرداندم بر ايشان نعمتى پس زدند آن را، خريده نقمتى


خطبه 138-اشارت به حوادث بزرگ


كه به فتنه ها و حادثه ها اشاره مى كند.

  • آن زمان كه خلق در بحر خطاست قائم آل نبى، با شمع مهر خواهش انفاس را بى كاستى گرچه قرآن را ز دلها رانده اند رايشان را پيرو قرآن كند قلبشان را مخزن ايمان كند

  • رستگاريها لگدمال هواست بازتابد بر بشر نور سپهر بازگرداند به راه راستى تابع آراء خود گردانده اند قلبشان را مخزن ايمان كند قلبشان را مخزن ايمان كند


ادامه ى خطبه:

  • آتش جنگى بگردد شعله ور همچو شيرى خشمگين، غرش كنان چون شتر، پستان نمايد پر ز شير ليك زهرآگين بود شير سفيد گرچه از فردا كسى آگاه نيست حاكمى عادل زند بانگ حضور حاكمان جور را راند عقاب پس زمين، سينه نمايد چاك چاك پس به دست او سپارد هر كليد زنده سازد عدل را بار دگر زنده سازد بار ديگر بر صواب سنت پيغمبر و حكم كتاب

  • خلق در غرقاب فتنه غوطه ور مى دهد دندان تيزش را نشان خلق بر دوشيدنش گردد دلير مى كشد آنرا كه يك جرعه چشيد ليك اين گفتار من بيراه نيست نسل او زين طايفه باشد بدور ظالمان را مى دهد زهر عذاب گنج هاى خود برون آرد ز خاك كه توان با آن به هر گنجى رسيد مى كند رخسار آن را جلوه گر سنت پيغمبر و حكم كتاب سنت پيغمبر و حكم كتاب


ادامه ى خطبه:

  • گوئيا مى بينم آن ملعون خام شب پرستى، تيغ را برداشته اشترى باشد كه با دندان، درد آن قدر از خلق مى سازد هلاك بهر بلعيدن دهانش هست باز مى شود جولانگهش تا دور دست سخت مى سازد ز كشته پشته ها روزگار اينگونه گردد روز و شب پا به جا مانيد بر راه رسول مدتى كوتاه از فوتش گذشت اهرمن هموار كرده راه خويش تا بسويش گاه بگذاريد پيش

  • بانگ افكندست در دامان شام دور كوفه پرچمى افراشته هر كه را دستى به پستان مى برد تا ز سرها فرش گردد روى خاك دشنه ى بيداد دارد، تيغ آز رشته هاى زندگى، از او گسست جمعى اندك از كفش گردد رها تا سر عقل آيد اين قوم عرب كرده آثار الهيش قبول پس ز پيمانش نبايد دور گشت تا بسويش گاه بگذاريد پيش تا بسويش گاه بگذاريد پيش


خطبه 139-به هنگام شورى



  • پيشتر از من ندارد كس شتاب حق ارحام آورد، هر دم بجا گوش جان داريد بر گفتار من بيم آن باشد بپا گردد ستيز خائنان پيمان خود را بشكنند عده اى بر گمرهان رهبر شوند دسته اى دنبال نادانان روند

  • تا دهد بر دعوت يزدان جواب ز آستين آرد برون، دست سخا پند چون گويم نيوشيد اين سخن از نيام آيد برون شمشير تيز شيشه هاى عهد را سنگى زنند دسته اى دنبال نادانان روند دسته اى دنبال نادانان روند


خطبه 140-در نهى از غيبت مردم



  • هر كسى پاك از گناه و از خطاست هر كسى داراى نفسى سالم است تا نسازد عيبجوئى از كسى چون كسى كو پاك باشد از هوس خويش بنگر، آن كه دارد صد عيوب خويشتن كرده گناه بدترى برده از خاطر كه دست كردگار صد خطا كردست افزونتر از او خود گرفتم، ره به زشتيها نبرد اين گنه كه عيب مردم گفته است گر كسى كرده گنه، عيبش مگو وز گناه خرد خود ايمن مباش هر كه خود داند عيوبش در نهان بايد او خواهش نمايد از خدا گر كند اينسان نگيرد عيب كس مى كند اصلاح نفس خويش و بس

  • گر كند رحمى به گمراهان سزاست شكر اين نعمت هميشه لازم است يا بكاود نقص مردم را بسى زشت باشد تا بگويد عيب كس گر بجويد، عيب كس، آياست خوب؟ مى كند از ديگران پرده درى پرده اى پوشاند بر آن زشت كار مى كند از عيب يارش گفتگو يا گناهى كه كند كاريست خرد بدترين عيب است و غافل خفته است باشد آن كه حق ببخشايد بر او بلكه قهرى آيدت پنهان و فاش عيب مردم را نيارد بر زبان تا كند محفوظش از كار خطا مى كند اصلاح نفس خويش و بس مى كند اصلاح نفس خويش و بس


خطبه 141-درباره نهى از غيبت


در نهى از شنيدن غيبت و در فرق بين حق و باطل.

  • هر كه مى داند كه يارش مومنست خود نبايد گوش سازد بر فضول گاه تيرانداز تيرى افكند تير صحبت نيز، تيرى در هواست گفته ى باطل شود يكسر تباه فرق بين حق و باطل اندكى است باطل آن چه گوش تو بشنيده است حق بود چيزى كه چشمت ديده است

  • راست كردارست و دينش متقنست گر بدش گفتند ننمايد قبول از هدف بيرون به خارج مى زند مى نيوشى گفته اى، اما خطاست مى نيوشد ايزد و باشد گواه چار انگشت است و افزون راه نيست حق بود چيزى كه چشمت ديده است حق بود چيزى كه چشمت ديده است


خطبه 142-درباره نيكى به نااهل


درباره ى كار نيكى كه بى مورد انجام شده.

  • نيكوئى آنجا كه خود شايسته نيست هست بارانى ميان شوره زار شخص نيكوكار كى نفعى بديد؟ غير از آن كه ناكسش گويد درود تا زمانى كه ببخشد هر چه هست برخسان مى بخشد و بادا عجب ليك هر كس، مال خود سازد نثار در ره پاكان و خويشاوند خويش يا اسيرى را رها سازد ز بند وام مقروضان بپردازد ز مال نفس خود را امر سازد بر شكيب صبر سازد چون بر او بارد بلا هر كه اين اوصاف در جانش نشست مكرمتهاى جهانش حاصلست گر خدا خواهد چنين يابد سزا چون به راهش كرد مال و جان فدا

  • يا بر آنكه لايق و بايسته نيست هيچ نفعى را ندارد در كنار چون كه نالايق كسان را پروريد چند روزى سر بدو آرد فرود حمد او گويند نادانان پست بسته باشد دست او در راه رب مال پاكى كه بداده كردگار يا كند اطعام درويشان ريش خنده آرد بر لبان مستمند غصه داران را رسد بر درد و حال تا شود پاكى انفاسش نصيب دين خود را با خوشى سازد ادا با شرف مرديست، كز زشتى برست بر فضيلتهاى عقبى واصلست چون به راهش كرد مال و جان فدا چون به راهش كرد مال و جان فدا


خطبه 143-در طلب باران



  • گر زمين بار شما را مى برد از فرامين خدا فرمان برند بركتى خيزد گر از خاك و سپهر نه به اميد تقرب بر بشر بلكه مامورند از پروردگار نقش طاعت را برايشان بر ز دست گردن تسليم كردند اين دو خم سر زند گر ز آدمى اعمال زشت آفت اندازد به باغ پرثمر ابر را فرمان رسد از كردگار مدتى كوتاه دارد دست جود تا در توبه بكوبد، توبه خواه چنگ اندازد به دستاويز پند ناهى از منكر ببندد راه زشت رشته ى رزقش كجا خواهد بريد؟ هر كه غفران خواست از پروردگار در كتاب خويش، بنگر ذوالجلال چون دهد با آيه هايش، شرح حال

  • آسمان هم سايه اى مى گسترد حلقه در گوش و مطيع آن درند نه ز دلسوزيست نه از روى مهر نه ز ترسى كه از او بينند شر سودتان سازند، همواره نثار تا صلاح كارتان آيد بدست سخت مشتاقانه و فارغ ز غم كيفرش را كردگار اينسان نوشت خشك گردد ريشه ها و شاخ و بر رخت بر بند و دگر باران نبار مى كشد گنجينه هاى خير و سود يا گنهكار از دلش شويد گناه تا مگر گردد رها زين دام و بند تا دگرگونى فتد در سرنوشت پرده ى لطفش كجا خواهد دريد؟ چشم او گوهر كند بر او نثار چون دهد با آيه هايش، شرح حال چون دهد با آيه هايش، شرح حال