ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 43
نمايش فراداده


  • وليكن خودش وعظ شايان و پند بگفتار خود نازد و در عمل عملكرد او اندك است و پشيز در آنچه كه فانى شود در جهان در آنچه كه جاويد و دارد بقا كند سستى و گيرد آسان و سهل هر آنچه كه از طاعت و بندگى غرامت بپندارد و درد و رنج هر آنچه كه تاوان جرم است و زشت غنيمت شمارد بكار و عمل ز مرگ و اجل، ترسد و در هراس به پيش از زمانى كه فرصت ز كف بكردارد نيكو ندارد شتاب ز ياغيگرى كس ديگرى شمارد كبير و بزرگ و كلان گناهى كز آنش، فزون و بزرگ ز خود، خرد و اندك، شمارد، بكار و از طاعت خود گزاف و فزون همان طاعتى را كه از ديگرى همانا كه او بر دگر مردمان كسان را بگيرد بزير فشار بخود، سهل و آسان نگر در روال عبث گوئيش را به وهم و گمان فزاينده تر راغب است و به دل كه تا با فقيران و بى چيز و مال پى سود خود بر زيان دگر و از بهر سود دگر مردمان نمى سازد امرى و حكمى صدور دگر مردمان را، به راه نجات وليكن خودش را براه و روال هر آينه از او بجان پيروى و خود معصيت مى كند در جهان حقوق خودش را تمام كمال ولى... حق ديگر كسان را تمام و از مردمان ترسد و در هراس نه در راه آنكس كه خلقش نمود و در كار مردم ز پروردگار نميترسد و سركش است و شرار

  • نگردد پذيرا و بارد گزند ضعيف است و لغزنده و در خلل نهادش پلشت و بحق در ستيز كند سعى و گيرد بچنگ و دهان گل سرمد است و درخشان لقا خورد غوطه در عمق گنداب جهل شود حاصل و عايد زندگى مجازات و سركوب و ظلم و شكنج پليدى كردار و خوى و سرشت كند پخش و رايج بدهر و ملل بجان و دل است و پريشان حواس رود از ميان و زمانش تلف به نيكى، كند خشم و اخم و عتاب بنخوت گرائى و بازيگرى گناه و بزه كارى غافلان بجرم است و پر حجم و سخت و سترگ پلشتى و زشتى بر آرد ببار زند لاف و گويد هزاران فسون بداند پشيزى و بازيگرى دهد رنجش و زحمت بى امان كند ناتوان و بر آرد دمار بحال است و آينده و پر و بال بدارا و ثروتمدار زمان هوس دارد و شوق وصل مضل سخن گويد و بشنود وصف حال كند حكم و تيرش زند بر جگر به خسرو زيان خودش در زمان و گرچه بود حق و از شبهه دور كند رهنمائى و بخشد ثبات كند گمره و راهى در زوال نمايند و از فكرتش رهروى پلشت است و بدكاره و مستهان ستاند بدون و بال و ملال نپردازد و گسترد بند و دام بروز و شب است و پريشان حواس روان داد و هستى و دلقش نمود نميترسد و سركش است و شرار نميترسد و سركش است و شرار

حكمت 143


  • سرانجام هر آدمى در روال بود نوش و يا آنكه تلخ و وبال

  • بود نوش و يا آنكه تلخ و وبال بود نوش و يا آنكه تلخ و وبال