هر آنكس پى خواهش و ميل خويشمهار هوس را نمايد رهااجل يورش آرد به بند نفسكند صيد و لغزاندش در قفس
بتك تازد و ره نوردد به پيشبرى ماند از عقل و هوش و دهاكند صيد و لغزاندش در قفسكند صيد و لغزاندش در قفس
حكمت 019
ز لغزيدن و خبط بخشندگانبجان بگذريد و كز آنان، كسىمگر آنكه دست خداى جهانكه او را نمايد عزيز و بلندبرى از خطا و نژند و گزند
سخى و جوانمرد و كوشندگاننلغزد بگردابه ى مفلسىبدستش بود در عيان و نهانبرى از خطا و نژند و گزندبرى از خطا و نژند و گزند
حكمت 020
هيولاى ترس و لهيب هراسپشيمانى و طيف شرمندگىو فرصت، چو ابر رونده، عبورهمانا كه پرواى كار و مجالمسازيدش از كف، بدور و رهاتباه و پريش و بدون بها
رفيق زيان است و دام حواسقرين بياس است و درماندگىنمايد ز انسان و گردد بدورزمانى كه در آن، شكوفد كمالتباه و پريش و بدون بهاتباه و پريش و بدون بها
حكمت 021
پى ما، نصيبى و حق و حقوقو گر حق ما را، بما، پس دهندهر آينه گيريم و اندر روالو گر هم ندادند و از ما دريغتحمل، بسختى و اندوه و رنجسوار كفلهاى بر اشترانو گرچه كه اين شب رويها، درازعجين خطر باشد و جان گداز
در اصل است و بنيان و خون و عروقبدست تواناى وارث نهندكنيمش سراى شكوه و كمالنمودند و غصب و تصرف، به تيغنمائيم و بر ضرب و شتم و شكنجشويم و شود طى، مسيرگرانعجين خطر باشد و جان گدازعجين خطر باشد و جان گداز