هر آينه ايمان، بروى چهار
شكيبائى و عدل و داد و يقين
كز آن جمله، صبر و شكيب و توان
بر اصل چهار و گهر پايه است
وفادارى و مهر و دلبستگى
هراسيدن و وحشت و خوف و ترس
و پاكى و تقوا و زهد و شرف
پى حاصل و خرمنش، انتظار
پس هر كس، بعدن برين و بهشت
بدلبستگى بود و جوينده اش
هوسهاى نفس خودش را، بدل
و ز آنها، بپوشد دل و جان و چشم
هر آنكس كه از آتش دردناك
گريزنده گردد ز مال حرام
هر آنكس كه در دار دنياى پست
غم و درد و اندوه خود را سبك
هر آنكه پى مرگ و مير و فنا
به پندار و كردار نيكو، شتاب
يقين از آنها، بر اصل چهار
بجان و دل و ديده، بينا شدن
در آفاق جانبخش هوش و دها
رسيدن، باصل حقايق، بدل
گرفتن، بجان، عبرت از ديگران
رسوم و روشهاى بگذشتگان
پس، هر كس كه در زيركى، شد بصير
ره مستقيمش، شده آشكار
و هر كس، كه در دهر و در ماسوى است
برايش، هويدا شد و آشكار
ببگرفتن وعظ و اندرز و پند
شناسا شد و داند اندر جهان
و هر كس، پى كسب عبرت بدل
شناساشد و مرد داناى كار
بر آن طرز بايسته، مانسته است
كه همراه اسلاف و پيشينيان
و عدل از آنها، بر اصل چهار
بباريكى و دقت در نظر
به پى بردن و درك و فهم درست
رسيدن بكنه كمال و خرد
بفرمان نيكو و بر حكم پاك
شكيبائى حقه را پايدار
پس هر كس كه دقت نمود و درست
بر آن كنه دانائى و بحر علم
صدفهاى والاى انديشه را
بر آرد بچنگ و نمايد شكار
و هر كس كه كنه خرد را بجست
بفرمان احكام دين مبين
بحق، حكم بايسته صادر نمود
هر آنكس شكيبا و شخص صبور
بكار خودش، كو تهى، در عمل
بما بين مردم كند زندگى
جهاد از آنها بر اصل چهار
نخست: حكم و امر بمعروف حق
دوم: نهى از منكر و كار زشت
سوم: صحت و عصمت و راستى
بگفتار و نشر كلام و سخن
چهارم: بدل، دشمنى با بدان
پس هر كس كه امر به معروف حق
همه مومنين را بجان ياورى
توانايشان مى نمايد بكار
هر آنكس كه نهى ز منكر كند
دماغ دورويان ودد را بخاك
و هر كس كه در لحن و گفتار خويش
هر آنچه بر او بوده، با جان، بجا
هر آنكس كه با ديو و دد دشمنى
و بهر خداوند سبحان و پاك
خدا بهر او، بر تماميشان
بخشم آيد و روز اجر و جزا
و كفر و پلشتى بروى چهار
تجسس، بلجبازى و دشمنى
و اظهار كبر و غرور و عناد
زد و خورد و از حق و حرمت، بدور
و از راه پاك و درست انحراف
نفاق و جدايى و كيد و شقاق
پس آنكس كه بيجا، تفحص كند
براه درست و ميانه روى
ز شيطان مردود پست و رجيم
كسى كه بانگيزه ى جهل خويش
زياده تجسس نمايد بكار
هر آينه كوريش، از حق، بدل
كسى كه ز حق، دست خود را كشد
همانا كه شايستگى، نزد او
و زشتى بچشمان كورش، نكو
بمستى و گمراهيش، گنگ و مست
كسى كه كند كينه و دشمنى
و از زير بار يقين و شرف
كند شانه اش را رها و تهى
همانا كه انواع راهش بدهر
و كار و روالش، پريشان و سخت
طريق برون گشتنش تار و تنگ
و ترديد و شك و گمان، بر چهار
هراسيدن از كار نيك و تماس
و بيهوده پندار و گفت و شنود
دو دل بودن و پست و حيران بكار
و گردن نهادن بظلم و ستم
پس آنكس، كه گفت و شنود و جدال
نموده بخود، عادت و پيشه اش
شبش، بامداد و دل او سپيد
و بر آنكسيكه هر آنچه ز خويش
بترساند و سازدش در هراس
بسوى عقب، مى شود، رهسپار
كسى كه بگرداب واماندگى
پريشان و حيران و سرگشته حال
و سمهاى ديوان، و را، پايمال
كسى كه بنا بودى آخرت
شود مايل و بر فنا، تن دهد
بدنيا و در آخرت، خوار و زار
تبه گردد و ناتوان و نزار