ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 9
نمايش فراداده

حكمت 028


  • بوقتى كه تو در سراى فنا اجل، مى نمايد رخ و كام مرگ چه زودت، ملاقات آنى، به پيش همى آيد و مى كشاند به خويش

  • كنى پشت و دل بركنى، زين بنا چو تندر كشد، شعله بر شاخ و برگ همى آيد و مى كشاند به خويش همى آيد و مى كشاند به خويش

حكمت 029


  • بترسيد و پرهيز و دورى كنيد بذات خداوندگار جهان هر آينه پنهان نموده، بدهر كه گويا، كرم كرد و بخشيده است جهانتاب عفوش درخشيده است

  • ز طغيان گرمى و صبورى كنيد قسم مى خورم در عيان و نهان گناهانتان را بخشكى و بحر جهانتاب عفوش درخشيده است جهانتاب عفوش درخشيده است

حكمت 030


  • هر آينه ايمان، بروى چهار شكيبائى و عدل و داد و يقين كز آن جمله، صبر و شكيب و توان بر اصل چهار و گهر پايه است وفادارى و مهر و دلبستگى هراسيدن و وحشت و خوف و ترس و پاكى و تقوا و زهد و شرف پى حاصل و خرمنش، انتظار پس هر كس، بعدن برين و بهشت بدلبستگى بود و جوينده اش هوسهاى نفس خودش را، بدل و ز آنها، بپوشد دل و جان و چشم هر آنكس كه از آتش دردناك گريزنده گردد ز مال حرام هر آنكس كه در دار دنياى پست غم و درد و اندوه خود را سبك هر آنكه پى مرگ و مير و فنا به پندار و كردار نيكو، شتاب يقين از آنها، بر اصل چهار بجان و دل و ديده، بينا شدن در آفاق جانبخش هوش و دها رسيدن، باصل حقايق، بدل گرفتن، بجان، عبرت از ديگران رسوم و روشهاى بگذشتگان پس، هر كس كه در زيركى، شد بصير ره مستقيمش، شده آشكار و هر كس، كه در دهر و در ماسوى است برايش، هويدا شد و آشكار ببگرفتن وعظ و اندرز و پند شناسا شد و داند اندر جهان و هر كس، پى كسب عبرت بدل شناساشد و مرد داناى كار بر آن طرز بايسته، مانسته است كه همراه اسلاف و پيشينيان و عدل از آنها، بر اصل چهار بباريكى و دقت در نظر به پى بردن و درك و فهم درست رسيدن بكنه كمال و خرد بفرمان نيكو و بر حكم پاك شكيبائى حقه را پايدار پس هر كس كه دقت نمود و درست بر آن كنه دانائى و بحر علم صدفهاى والاى انديشه را بر آرد بچنگ و نمايد شكار و هر كس كه كنه خرد را بجست بفرمان احكام دين مبين بحق، حكم بايسته صادر نمود هر آنكس شكيبا و شخص صبور بكار خودش، كو تهى، در عمل بما بين مردم كند زندگى جهاد از آنها بر اصل چهار نخست: حكم و امر بمعروف حق دوم: نهى از منكر و كار زشت سوم: صحت و عصمت و راستى بگفتار و نشر كلام و سخن چهارم: بدل، دشمنى با بدان پس هر كس كه امر به معروف حق همه مومنين را بجان ياورى توانايشان مى نمايد بكار هر آنكس كه نهى ز منكر كند دماغ دورويان ودد را بخاك و هر كس كه در لحن و گفتار خويش هر آنچه بر او بوده، با جان، بجا هر آنكس كه با ديو و دد دشمنى و بهر خداوند سبحان و پاك خدا بهر او، بر تماميشان بخشم آيد و روز اجر و جزا و كفر و پلشتى بروى چهار تجسس، بلجبازى و دشمنى و اظهار كبر و غرور و عناد زد و خورد و از حق و حرمت، بدور و از راه پاك و درست انحراف نفاق و جدايى و كيد و شقاق پس آنكس كه بيجا، تفحص كند براه درست و ميانه روى ز شيطان مردود پست و رجيم كسى كه بانگيزه ى جهل خويش زياده تجسس نمايد بكار هر آينه كوريش، از حق، بدل كسى كه ز حق، دست خود را كشد همانا كه شايستگى، نزد او و زشتى بچشمان كورش، نكو بمستى و گمراهيش، گنگ و مست كسى كه كند كينه و دشمنى و از زير بار يقين و شرف كند شانه اش را رها و تهى همانا كه انواع راهش بدهر و كار و روالش، پريشان و سخت طريق برون گشتنش تار و تنگ و ترديد و شك و گمان، بر چهار هراسيدن از كار نيك و تماس و بيهوده پندار و گفت و شنود دو دل بودن و پست و حيران بكار و گردن نهادن بظلم و ستم پس آنكس، كه گفت و شنود و جدال نموده بخود، عادت و پيشه اش شبش، بامداد و دل او سپيد و بر آنكسيكه هر آنچه ز خويش بترساند و سازدش در هراس بسوى عقب، مى شود، رهسپار كسى كه بگرداب واماندگى پريشان و حيران و سرگشته حال و سمهاى ديوان، و را، پايمال كسى كه بنا بودى آخرت شود مايل و بر فنا، تن دهد بدنيا و در آخرت، خوار و زار تبه گردد و ناتوان و نزار

  • ستون است و مستحكم و استوار جهاد و صف آرايى متقين بايمان و تخليص روح و روان كه بر سالكان، گنج و سرمايه است علاقه بايمان و وابستگى بدل كردنش بار و پيوند و غرس بدنيا و اندر امور و حرف كشيدن، بايمان و در روزگار گلستان و اقصار زرينه خشت هوادار و خواهان و پوينده اش نمايد فراموش و از جان، بهل نگردد بر افناى ميلش، بخشم بترسيد و از رنج ويل و مغاك نبلعد، بد و ناروا را، بكام شود پارسا و از آن، دل، گسست شمرد و لهيب بلا را خنك كشد انتظار هجوم بلا نمايد پى اجر و مزد و ثواب اساس است و در زندگى، راه كار توانا و هشيار و دانا شدن گرفتن، ز گنجينه هايش بها شدن از تباهى و غفلت، بهل رها گشتن از قيد بازيگران برنج و بلا و غم آغشتگان دل آگاه و شخص هژبر و هژير كند آخرت را بجهدش شكار چو گلخانه ى حكمت و راه راست جهت بخش و سر لوحه ى راه كار ز احوال دنياى شرو گزند چه بايد كند در عيان و نهان ز محدوده ورطه ى آب و گل بصير و دل آگاه و حكمت شعار حكيم و خردمند و دانسته است براه و روش بود و اندر ميان بنا گشته و محكم و استوار ز جهل و تشتت، شدن بر حذر بانديشه ى پاك و چالاك و چست كه تاجيب نابخردى را درد ستيغ شرف، قله تابناك نگهدارى محكم و استوار بفهميد و در مغزش انديشه رست كند درك و يابد بدرياى حلم نجات و رهائى و حق پيشه را حقيقت شود در دلش آشكار دلير است و چالاك و رست و درست بقانون اسلام و حق و يقين بر آن ساحل فوزش آمد فرود بجان بود و از تند و كندى، بدور نكرد و نياورده بر آن خلل بخوش نامى و فخر وار زندگى بود بر قرار و به پى، استوار به نيكى و كردار خير و احق پلشتى در حاصل و بذر و كشت درستى و پاكى و بى كاستى بيان كردن بى دروغ و محن ستمكارگان و گروه ددان كند در روال درست و احق نمود و بكردارشان داورى ببخشد بر اعمالشان اعتبار براى ددان لحد نكبت كند بماليد و افكندشان در مغاك بحق باشد و مرد آئين و كيش بياورده در روز و شام و دجا نمود و برانداز اهريمنى شده در زمين و زمان خشمناك بهمراه و همكار و حاميشان كند شادمانش بمزد و سزا ستون استوار است و بر ننگ و عار تعمق، بخشم است و اهريمنى پى مردمان است و كين و فساد شدن، در روال و نمودن، فجور بجانست و كار پلشت و خلاف بپا كردنست و غبار نفاق بوسواس و مكرش تجسس كند نبنهاده گام، و كند پيروى دد و كنده ى نار ويل جحيم قدمهاى طغيان گذارد به پيش شود مايل و عامل ننگ و عار بود جاودان و ز نيكى، بهل دلش را بزهر غرورش كشد پلشت است و در كام نكبت فرو پسنديده مى گردد و خنده رو زبان بسته مى گردد و خوار و پست پلشتى و زشتى و اهريمنى درستى و حق و حقوق حرف در انجام حق و شرف، كوتهى شود مشكل و پر زخاشاك قهر فرومانده مى گردد و تاره بخت براه و روش باشد و بار ننگ بن فاسد است و پى ننگ و عار ببدكارگان پريشان حواس تباهى اصل و اساس وجود مردد در انديشه ى و نابكار بپا دارى مكر و بار الم ستم راو راه وبال و زوال نقوش دل و جان و انديشه اش نگردد بنور اميد و نويد ز حق دارد و قصد كارش، به پيش گرفتار و زار و پريشان حواس كشد دست خود ز اجراى كار دو دل ماند و در فروماندگى بجان باشد و در زوال و وبال كند در جهان و دهد گوشمال و دنيا و آمرزش و مغفرت بفرقش كلاه حماقت نهد تبه گردد و ناتوان و نزار تبه گردد و ناتوان و نزار