(يـعـنـى : و آن گـاه كـه مـخـتـار مـردم را بـه خـون خـواهـى دعـوت كـرد، شـيـعـيـان آل محمد(ص) فوج فوج به او پيوستند، در حالى كه قلب هاى خود را روى زره پوشيده بودند و در هر معركه اى خود را به درياى مرگ مى سپردند. آنان به يارى سبط پيامبر وخاندان او(ع) برخاستند و براى انتقام از قاتلين ملحد آنان ، به هم نزديك شدند.)(257) اسـتـانـدار كـوفه مردم را به مسجد فرا خواند و تهديد كرد كه اگر كسى به يارى او نيايد، خـونـش هـدر اسـت . بـديـن روى ، مـسـجـد پـر از جـمـعـيـّت بـزدل و خـائن شـد. و او ايـن جـمـعـيـّت را به سركردگى قاتلان امام حسين (ع) و ديگر عناصر كربلا، به جنگ مختار فرستاد:
1 -شبث بن ربعى فردى هزار چهره و منافق با 4000 نفر؛
2 -شدّ بن ابجر با 3000 نفر؛
3 -عكرمة بن ربعى با 3000 نفر؛
4 -عبدالرحمن بن سويد-از قتله كربلا ـ با 3000 نفر؛ مـجـمـوع نـيـروهـاى دشـمـن-بـه اضـافه آنچه تحت امر استاندار بود-به حدود بيست هزارنفر رسيد.
مـخـتار در مقابل اين عدّه ، نيروهايش را سازماندهى كرد و گروه هاى مسلّح ، هر يك به فرماندهى افراد برجسته شيعه در مقابل نيروهاى دشمن موضع گرفتند.(258) جنگ بى امان شهر كوفه را فرا گرفت . مختار و ابراهيم اشتر با كفايت و كاردانى تمام ، به مقابله پرداختند.
دو طـرف بـراى تـسخير مراكز حساس شهر به شدّت با هم درگير شدند. گروه هاى شيعه با مـقـاومـت و پـايمردى عجيبى دشمن را سخت تحت فشار قرار دادند و تلفات سنگينى بر نيروهاى ابـن مـطيع ، استاندار كوفه ، وارد كردند. با وجود آن كه تعداد نيروهاى انقلاب و شيعيان خون خـواه امـام حـسـيـن (ع) نـسـبـت بـه دشـمـن بـسـيـار كـمـتـر بود، امّا آنان با روحيّه شهادت طلبى و فـرمـانـدهـى ابـن اشـتر، توانستند پس از دو روز جنگ بى امان و كشتار عظيمى از دشمنان و دادن جمعى شهيد از ياران ، شهر كوفه را تسخير كنند و پس از حكومت حضرت على (ع) و مدّت كوتاه زمام دارى امام حسن (ع) براى سومين بار، قدرت سياسى اين شهر بزرگ و مركز مهمّ اسلامى را به دست بگيرند.(259) نـيـروهـاى ابـراهـيـم پـس از مـتـلاشـى كـردن سـربازان ابن مطيع ، بازار ومسجد جامع كوفه را اشـغـال كـردنـد و اسـتـانـدارى را به محاصره خود در آوردند. ابن مطيع نگون بخت با نيروهاى شـكـسـت خـورده اش بـه قـصـر پناه بردند و توانستند سه روز در دار الاماره كوفه مقاومت كنند. حـسـان بـن فايد، از سران منافق كوفه و از مشاوران ابن مطيع-استاندار شكست خورده كوفه-مـى گـويد: وقتى سومين روز محاصره را در قصر به شب برديم ، ابن مطيع ما را دور خود جمع كـرد و سـخـن رانـى نـمـود؛پس از حمد وثناى الهى ، گفت : (امّا بعد، من اين گروه مخالف را مى شـنـاسـم ؛ جـز چـنـد نـفـر، هـمه از افراد بى سروپا و بى خرد و فرومايه كوفه هستند، ولى اشراف كوفه و شما با ما بوديد و شما خوب از ما دفاع كرديد.
امّا با اين وضع ، ديگر مقاومت سودى ندارد. اينك من تصميم دارم شهر را ترك كنم .) شبث سركرده منافق صفت ، برخاست و با چـاپـلوسـى از ابـن مـطـيـع تقدير كرد و گفت : (اكنون كه كار به اين جا رسيده است ، هر طور صلاح مى دانى ، اقدام كن) . ابن مطيع آنان را دعا كرد و گفت : (شما هم برويد.) آنان شبانه از در مخفى قصر، كه به (در روميان) معروف بود، هر كدام به سوراخى خزيدند و بدين سان ، نيروهاى مختار و ابراهيم فاتحانه وارد قصر شدند.
جـنـاب اسـتـانـدار! بـا لبـاس زنـانـه فـرار كـرد و بـه خـانـه ابـومـوسـى اشـعـرى پـنـاهـنده شـد.(260) جـمـعى از سران و مردم كوفه ، كه نتوانسته بودند از قصر فرار كنند، صبحگاهان در قصر را گشودند و خود را تسليم ابراهيم كردند.(261) و اعلام نمودند كـه ما توبه كرده ايم . ابراهيم و مختار با كمال