به عقيده مورگانتا (از طـرفـداران ايـن نـظـريـه ) ثـبـات نسبى اين دوران ، مرهون مكانيسم موازنه قوا بوده است . حفظ وضـع مـوجـود بـا بهره گيرى از تفوق دريايى انگلستان و نقش تضمين كننده آن براى موازنه قوا، موجب پايدارى صلح و عدم وقوع جنگ نابود كننده گرديد.(473) در ارزيـابـى ايـن نـظـريـه مـى توان چنين تحليل كرد. نخست آن كه در قرن هيجدهم يعنى آخرين قـرنى كه آن را عصر طلايى موازنه قدرت مى نامند، جنگهاى مستمرى وجود داشته است .
دوّم اين كـه ، رابـطـه مـيـان صـلح و مـوازنـه قدرت ، درست در جهت مخالفى است كه طرفداران نظريه مـوازنـه ادعـا مـى كنند، زيرا دوره هاى موازنه حقيقى يا فرضى قدرت ، همان دوره هاى جنگ بوده اسـت در حـالى كـه دوره هـايـى كـه تـفوق قدرت در جهان وجود داشته ، از ادوار صلح به شمار رفـته است .
سوم آن كه : اين ادعا كه موازنه قدرت ، راهنماى جهان به سوى صلح است ، صحت نـدارد. ادعاى فوق بر اين دليل استوار است كه دولتها دست به جنگ نمى زنند، مگر هنگامى كه مـعـتقد شوند پيروزى با آنان خواهد بود. ولى فقط هنگامى كه هر دو طرف واقعاً همزور باشند يـا حـداقـل بـه ايـن مـرحـله مـعـتقد باشند، پيروزى خود را پيش بينى مى كنند.
بنابراين موازنه قدرت ، يكى از زمينه هاى توليد جنگ خواهد بود. آخرين نكته اين كه ، بر طبق نظريه موازنه ، خـطـر تـجـاوز از دولت قـويـتـر انـتـظار مى رود. در اين صورت نيز حقايق و واقعيات ، نظريه موازنه را تاءييد نمى كند. دولتهاى بزرگ ، جنگ بزرگى را آغاز نخواهند كرد، بلكه اغلب و بـدون اسـتـثـنـا، طـرف ضـعـيـفـتـر دسـت به جنگ مى زند. اين نظريه نمى تواند جنگهاى جهانى اول و دوم را از طرف آلمان تبيين كند.(474)
اسلام ، به عنوان يك دين كامل و جامع الهى ، با پديده جنگ و صلح به نحوى برخورد كرده است كـه ارجـحـيـّت نـظـريـات و ديـدگـاهـهـاى وى بـر ديـگـران ، مـسـجـّل و آشكار است . سخن حق در اين باب از آنِ اسلام است و ما پيروان اين دين آسمانى ، بايد بـا شـنـاخـت صـحـيـح احـكام اسلامى در مورد جنگ و صلح ، برنامه هاى جامعه اسلامى را تنظيم و هدايت كنيم .
از آيه هاى قرآنى چنين استفاده مى شود كه پيامبران و ارباب اديان آسمانى براى حفظ موجوديت خـود، نـاگـزيـر بـه جـنـگ مـتوسل شده اند؛ چرا كه آنها به مبارزه با ستمكارى ، شرك و ديگر انـحـرافهاى اعتقادى و اجتماعى قيام كردند و بدون ترديد، ستم پيشه گان ، چشم ديدن آنان را نـداشـتـنـد.
پـيـامـبـران نـاچار بودند براى حفظ درخت توحيد و عدالتى كه غرس مى كردند، با علفهاى هرزه ، مبارزه كنند و گرنه نهضت آنان در نطفه خفه مى شد.
قرآن كريم درباره فلسفه جنگ ميان انسانها مى فرمايد:
(وَ لَوْلا دَفـعُ اللّهِ النـّاسَ بـَعـْضـَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ كَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ اِنَّ اللّهَ لَقَوِىُّ عَزيزٌ)(475) و اگـر خـداونـد بـعـضـى از آنها را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويران مى گردد و خداوند كسانى كه او را يارى كنند (و از آئينش دفاع نمايند) يارى مى كند خداوند قوى و شكست ناپذير است .
آرى ، همچنان كه جنگ براى زندگى مادى بشر يك ضرورت است ، براى ادامه زندگى معنوى او نـيـز ضـرورى و لازم است . البته اين سخن نه به اين معناست كه پيامبران ، معنويت را در جامعه بـا جـنـگ رواج مـى دهـنـد؛ بلكه مراد آن است كه برخوردهاى خشونت آميز مخالفان ، جنگ را اجتناب ناپذير مى سازد.
هـمـچـنين ، از آيه هاى قرآن استفاده مى شود كه جنگهاى پيامبر بزرگوار اسلام ـ و به تبع جنگ در اسلام ـ به سه منظور انجام شد: دفاع ، رفع ستم و برانداختن فتنه . اولين انگيزه جنگهاى اسـلام عـليـه كـفـر، دفـاع از حـقوق مسلمانان و كيان جامعه اسلامى بود. قرآن كريم در اين باره فرموده است :
(اءُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِاءَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ اِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ، اَلَّذينَ اءُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ اِلاّ اَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا