تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع)

جعفر مرتضی عاملی؛ مترجم: محمد سپهری

نسخه متنی -صفحه : 73/ 68
نمايش فراداده

من ، اعراب و بالاخص قريش را در اين باره و در مورد انحرافشان از على (ع ) ملامت نمى كنيم ، زيرا على (ع ) بود كه آنان را تار و مار كرد و خونشان را بر زمين ريخت ... حتى اگر اسلام آنان هم درست باشد، باز بغض و كينه ها باقى است ...؛ اما اسلام اعراب چنين نبود چه گروهى از آنان به پيروى از سران قبايل خود مسلمان شده بودند و گروهى نيز به طمع غنائم ، عده اى به خاطر ترس از شمشير اسلام و گروهى هم بر اثر غيرت و عصبيت قوى و براى پيروزى بر ديگر قبايل . عده اى ديگر مسلمانى را انتخاب كردند، چون با دشمنان و مخالفان اسلام دشمنى داشتند.

مردم نمى توانستند در اين شرايط بحرانى به على (ع ) اجازه دهند كه از مدينه خارج شود و از طرفى نيز همين مردم بودند كه مدتها به دنبال حضرت روان بودند تا با وى بيعت كنند.

اما در اين كه روايت فوق مى گويد:

حسن (ع ) به پدرش گفت :

منتظر باش تا اهالى شهرهاى ديگر هم براى بيعت بيايند، بايد بگويم :

امام حسن (ع ) خود پس از شهادت پدرش چون مردم با او بيعت كردند، بيعتشان را پذيرفت و منتظر نماند تا اهالى ديگر شهرها با وى بيعت كنند.

حضرت مجتبى (ع ) آن هنگام كه درباره حكميت سخن مى گفت ، در مورد اين عمر فرمود:

و ثالثة : انه لم يجتمع عليه المهاجرون و الانصار، الذين يعقدون الامارة ، و يحكمون بها على الناس ؛

سوم : مهاجرين و انصار كه منعقد كننده امارت هستند و از راه امارت بر مردم حكومت دارند، در مورد وى (ابن عمر) اجماع و اتفاق نكردند.)

از سوى ديگر، آيا غيبت امام على (ع ) و خروج وى از مدينه مى توانست جلو بنى اميه و ديگر افراد بيمار و كوردل را بگيرد و نگذارد كه وى را به تحريك و تشويق مردم عليه عثمان متهم كنند و نگويند كه مردم را براى محاصره عثمان گرد آورده است ؟!

آرى ، همان طور كه گذشت ، حضرت به مزرعه خود (ينبع ) رفت ، اما اين كار نتوانست جلو آنان را بگيرد كه حضرت را متهم نكنند و بر او افترا نبندند.

اين كه مى گويند:

امام حسن (ع ) با جنگ پدرش با طلحه و زبير مخالف بود، اين هم درست نيست .

چرا كه وى خود به كوفه رفت و ابوموسى را عزل كرد و مردم را براى پيوستن به اميرالمؤ منين (ع ) ترغيب كرد تا پدرش بتواند به كمك آنان با عايشه و طلحه و زبير بجنگد و بالاتر از اين كه خود امام حسن (ع ) در اين جنگ شركت داشت .

شايد منظور از نقل اين نقل اين روايات ، اين باشد كه امان على (ع ) را به دشمنى با عثمان و قتل او متهم كنند يا حداقل وانمود كنند كه حضرت ، مردم را به قتل خليفه ترغيب كرده است ؛ سپس اشكال كنند كه مسلمين در مورد خلافت على (ع ) اجماع نكردند و از سويى موضع كسانى را توجيه كنند كه دست از يارى امام كشيدند و او را تنها گذاردند.

از سوى ديگر، ملاحظاتى به چشم مى خورد كه بايد متذكر شويم :

1. ظاهرا كسى كه امام على (ع ) را از ماندن در مدينه منع كرد، اسامة بن زيد بود، اما بعدها اين عمل با كمى تعديل و تغيير به امام حسن (ع ) نسبت داده شد.

روايت مى گويد:

اسامه به على (ع ) گفت :

اى اباالحسن ! به خدا سوگند، تو از چشم و گوشم برايم عزيزترى . من تو را آگاه مى كنم كه اين مرد كشته خواهد شد؛ پس از مدينه خارج شو و ره مزرعه خود (ينبع ) برو! زيرا اگر وى كشته شود و تو در مدينه شاهد ماجرا باشى ، مردم تو را به قتل او متهم خواهند كرد، اما اگر كشته شد و تو حضور نداشتى ، احدى از مردم بعد از اين از تو كناره گيرى نخواهد كرد.

على (ع ) به او گفت :

ويحك ، واللّه انك لتعلم انى ما كنت فى هذا الامر الّا كالا خذ بذنب الاسد و ما كان لى فيه من امر و لانهى

واى بر تو! به خدا سوگند، تو خوب مى دانى كه من در اين امر همچون كسى هستم كه از دم شير گرفته است ، نه بدان امر كردم و نه از آن نهى نمودم .

2. درباره روايت وضو، در بعضى از كتاب ها آن را با كمى اختلاف به حسن بصرى - كه دو سال قبل از پايان خلافت عمر متولد شد - تسبا مى دهند.