كرد...از وى نقل شده كه گفت :روزى على (ع ) او را ديد كه وضو مى گرفت در وضو گرفتن وسواس به خرج مى داد؛ از اين رو آب زيادى ريخت .على (ع ) به او گفت :حسن ! آب زيادى ريختى ! گفت : اميرالمؤ منين ! از خون هاى مسلمانان كه بيشتر ريخته نشد.على (ع ) گفت : آيا تو را ناراحت كرده است ؟گفت : آرى . على (ع ) فرمود: پس همواره غمگين و محزون باش !گويند: از آن پس همواره حسن بصرى عبوس و محزون بود، تا از دنيا رفت .در روايت ديگرى (حسن بصرى ) مى گويد:چون اميرالمؤ منين (ع ) به شهر ما (بصره ) وارد شد، عبورش بر من افتاد كه وضو مى گرفتم .فرمود: اى جوان ! نيكو وضو ساز تا خدا با تو نيكويى كند. سپس از پيش من رفت . به دنبال او روان شدم .برگشت و به من نگريست و فرمود:اى جوان ! حاجتى دارى ؟عرض كردم : آرى ، به من سخنى بياموز كه برايم سودمند باشد.حسن بصرى سخنان على (ع ) را نقل مى كند، اما جواب خود را بيان نمى كند، بلكه تلاش دارد تا فضيلتى براى خود دست و پا كند كه شبهه انحراف وى از على (ع ) را مستبعد گرداند. در صورتى كه روايت ابن ابى الحديد، انحراف وى از حضرت (ع ) را به صراحت بيان مى كند. شايد روايتى نيز كه مى گويد:اميرالمؤ منين (ع ) وى را از مسجد بيرون كرد و نگذاشت كه سخن بگويد، به انحراف وى از حضرت (ع ) اشاره داشته باشد.حسن بصرى هر جا مى نشست ، اگر موقعيت را مناسب مى ديد به يادآورى عثمان مى پرداخت و سه مرتبه بر او رحمت مى فرستاد و سه مرتبه نيز قاتلانش را لعن كرده و مى گفت : اگر ما آنان را لعن نكنيم ، ديگران ما را لعن خواهند كرد آن گاه ذكر على را به ميان مى آورد و مى گفت :اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه - همواره از جانب خداوند مؤ يد و پيروز بود تا اين كه حكميت را پذيرفت . سپس مى گفت : اگر حق با توست ، پس چرا حكميت را مى پذيرى ؟اى بى پدر! چرا يك قدم پيش نمى روى ؟بغض و كينه حسن بصرى نسبت به اميرالمؤ منين مشهور است . مردى نزد او آمد و گفت :ابا سعيد! مردم فكر مى كنند كه تو با على (ع ) كينه دارى . حسن گريست .روايت مى گويد:وى خود را از اين اتهام تبرئه و اميرالمؤ منين را تمجيد و ستايش كرد.در نص ديگرى دارد آن مرد به وى گفت :به ما خبر رسيده كه مى گويى :اگر على در مدينه مى ماند و از خرماى خشك آن (نان خشك نيز آمده ) مى خورد، برايش بهتر بود از كارى كه كرد حسن به او گفت ....3. اين روايت ساختگى كه براى اهداف پست سياسى جعل شده ، ما را به ياد روايت هاى ساختگى ديگرى مى اندازد كه براى همين منظور ساخته شده اند. از اين قبيل است روايتى كه داستان ازدواج ام كلثوم ، دختر اميرالمؤ منين (ع ) با عمربن خطاب را بيان مى كند.در اين روايت آمده :اميرالمؤ منين به فرزندايش گفت :عمويتان (عمر) را داماد كنيد!گفتند: ام كلثوم زن است و اختيارش به دست خود اوست ، هر كس را بخواهد انتخاب مى كند.سپس على (ع ) در حالى كه خشم گرفته بود، بر خاست (گفت ) تا بيرون رود، اما حسن دامان پدر را گرفت و عرض كرد:اى پدرجان ! طاقت هجران تو را ندارم .على گفت : پس خواهرتان را به ازدواج او (عمر) در آوريد.هدف اصلى از جعل اين روايت اين است كه بگويند: على (ع ) اهتمام زيادى به ازدواج دخترش با عمر داشت ، در حالى كه حقيقت كاملا بر عكس است و نصوص تاريخى نيز بر همين امر دلالت دارد.امام صادق (ع ) نيز در اين مورد فرمود:اين ناموسى كه به زور و غصب از ما گرفته شد.4. روايت ديگرى مى گويد:اميرالمؤ منين (ع ) فرزندش امام حسن (ع ) را چنين توصيف كرد: حسن اهل خورد و خوراك ويكى از جوانان قريش است . آن هنگام كه درگيرى شديدى پيش آيد، شما را در جنگ از چيزى كفايت نمى كند.در صورتى كه امام حسن (ع ) خود مى فرمايد:لم يكن معاوية باءصبر عند اللقاء ولا اءثبت عند الحرب منىمعاويه در مواجه با دشمن از من صبورتر و در جنگ از من با ثبات تر نبود.از سوى ديگر، حملات قهرمانانه حضرتش در دو نبرد جمل و صفين معروف و مشهور است ، تا جايى كه اميرالمؤ منين (ع ) همان طور كه قبلا اشاره كرديم - از مردم خواست كه اين پسر را نگهدارند.از طرف ديگر، وقتى به معاويه خبر رسيد كه زياد بر امام حسن (ع ) جراءت پيدا كرده و جرى شده است ، ابياتى برايش نوشت و فرستاد. (اين ابيات در سخنان علامه احمدى نقل خواهد شد.