قيس ، با عمر مشورت كرد و گفت :(تصميم گرفته ام على بن ابى طالب را فرمانده اين گروه كنم ، زيرا وى فرد عادلى است كه به جهت فضل و
دانش و شجاعت و نيز قرابتى كه با رسول خدا(ص ) دارد، مورد رضاى اكثريت مردم است .)عمر گفت : (راست گفتى اى خليفه رسول خدا(ص ) به درستى كه على همان طور است كه گفتى و بلكه تالاتر از آن
است كه تو وصف كردى ، لكن من از يك خصلت او بر تو خوف دارم .- آن چه خصلتى است ؟- مى ترسم على از جنگ با اين قوم خوددارى كند و با آنان جهاد نكند، كه اگر چنين كرد، هيچ كس به طرف آنان
حركت نخواهد نمود، مگر از روى اكراه و اجبار.نظر من اين است كه على (ع ) را در كنارت در مدينه نگه دارى
، چه از او بى نياز نيستى و لازم است در امور مملكت با وى مشورت كنى ، به جاى وى عكرمه را بفرست !)
به علاوه در شام عمر از على (ع ) به ابن عباس شكايت كرد و گفت :(از عموزاده ات به تو شكايت مى كنم . از او خواهش كردم كه با من از مدينه خارج شود، اما او خواهش مرا رد
كرد، اما من هنوز هم او را سزاوار مى دانم .)از طرفى براى آنان خيلى بهتر بود كه مردم على (ع ) را به عنوان يك فرمانده نظامى تحت امر حكومت
بشناسند، تا يك رقيب توانا و قدرتمند كه با گفته هاى رسول خدا(ص ) با آنان محاجه و استدلال مى كند.اما چرا على (ع ) آن موقع كه عمر درباره جنگ با ايرانيان با حضرت مشورت كرد، نظر مساعد داشت ؟بايد در
پاسخ به اين سؤ ال بگوييم :همان طور كه از متن كلام على (ع ) در اين باره معلوم است ، هدف حضرت حفظ اساس
و اصل اسلام بود (علاقه مندان در اين باره به گفتار حضرت (ع ) در منابع تاريخى مراجعه كنند).با توجه به مطالبى كه گذشت ، مى توان اطمينان و بلكه قطع و يقين پيدا كرد كه حسنين (ع ) در جنگ هاى آن
دوره شركت نداشته اند و آنچه در اين باره به آن دو نسبت داده مى شود، از اساس باطل است .سهمى در كتاب تاريخ گرگان مى گويد: (عباس بن عبدالرحمن مروزى در كتاب خود، تاريخ جرجان گفته است :حسن
بن على و عبداللّه بن زبير در مسير خود به گرگان ، از اصفهان گذر كردند. اگر اين گفته درست باشد،
معلوم مى شود كه اين حادثه در زمان خلافت اميرالمؤ منين ، على بن ابى طالب - رضى اللّه عنه - بوده است
.)در مورد شركت بعضى از بزرگان و مخلصان صحابه در اين فتوحات ، بايد متذكر شد كه ظاهرا از حقيقت امر
غافل بوده و منظورشان خدمت به دين خدا و يارى اسلام و مسلمين بوده است ، و از طرفى آن طور كه بر مى
آيد، از نظر پيشوايان معصوم درباره اين فتوحات بى اطلاع بوده اند، زيرا همان طور كه ديديم ، آشكارا
تلاش مى شد كه مردم نظر على (ع ) را در اين باره ندانند و چه بسا هياءت حاكمه ، آنان را با اعمال فشار در
چنين كارهاى مهمى اعزام مى كردند.
امام حسن (ع ) و محاصره عثمان
مورخان مى گويند: هنگامى كه انقلابيان ، عثمان را به محاصره خود درآودند، على (ع ) دو فرزندش حسن وحسين (ع ) را براى دفاع از عثمان به خانه اش فرستاد. طلحه و زبير نيز هر كدام فرزند خود را بدين منظور
فرستادند.مى گويند: بر اثر سنگ هايى كه مردم به طرف خانه عثمان پرتاب مى كردند، امام حسين (ع ) در كنار در خانه
عثمان مجروح شد و خون بر صورتش جارى گرديد. آن گاه انقلابيان از ديوار خانه بالا رفته و عثمان را
كشتند. اميرالمؤ منين (ع ) چون آشفته اى غمين از راه رسيد و يك دست خود را بلند كرد به صورت حسن زد و دست
ديگرش را به سينه حسين ، و ديگران را ملامت كرد و ناسزا گفت كه چگونه اميرالمؤ منين كشته شد و شما در
خانه حاضر بوديد؟بعضى اين گفته را بعيد دانسته اند، زيرا رفتار نا هنجار عثمان نسبت به امام و فرزندانش ، چنين اقدامى
رابعيد مى گرداند؛ به علاوه ، امام و فرزندانش نمى توانستند از مهاجرين و انصار و ياران شايسته رسول
خدا (ص ) فاصله بگيرند و با آنان به مخالفت بپردازند.اگر بخواهيم بر اين گفته صحه بگذاريم ، بايد
بگوييم : حضور حسن (ع ) در جبهه دفاع از عثمان ، صرفا براى اين بود كه كسى نتواند امام و فرزندانش رابه
شركت در انقلاب عليه عثمان متهم نمايد و آنان را شريك قتل او بداند.