اگر چنانچه به راه مستقيم نباشيم و مهار نكنيم معلومات خودمان را و مهار نكنيم نفس خودمان را و در اين راه مستقيم نكشيم نفس را، هر چه معلومات زيادتر بشود، از انسانيت ، انسان دورتر مى شود و مشكلتر مى شود انسان خودش را برگرداند.(524)
ممكن است كه يك كسى هم از بس هواى نفس دارد با عدالت هم مخالف باشد، نخواهد عدالت اصلش در دنيا پيدا بشود.(525)
اگر آدم باورش بيايد كه همه محامد مال او است خودش را كنار مى گذارد اينكه مى بيند آدم اينقدر داد ((لمن الملك ؟)) مى زند. اينقدر غرور پيدا مى كند، براى اين است كه نمى شناسد خودش را ((من عرف نفسه عرف ربه )) نمى داند كه خودش هيچ است ، اگر باورش بيايد كه هيچ است ، اگر باورش بيايد كه هيچ است و هر چه هست او است ((عرف ربه )) پروردگارش را هم مى شناسد، عمده اين است كه ما نه خودمان را مى شناسيم نه خدا را. نه ايمان به خودمان داريم نه ايمان به خدا داريم ، نه باورمان آمده است كه خودمان هيچ هستيم نه باورمان آمده است كه همه چيز او است وقتى اين باور در كار نبود هر چه هم برهان بر وجود خدا اقامه بشود فايده ندارد، باز هم آن انانيت نفس در كار است كه (من ) چه و (شما) چه ! اين همه ادعاهاى پوچ براى رياست و براى امثال ذلك براى اين است كه آن انانيت هست وقتى كه آن انانيت باشد انسان خودش را مى بيند.(526)
همه بلاهايى كه به سر انسان مى آيد از اين حبّ نفس است كه آدم خودش را دوست دارد، در صورتى كه اگر ادراك بكند و واقعيت مطلب را وجدان بكند (مى فهمد كه ) نفس خودش چيزى نيست مال غير است (و حبّ نفس ) حب غير است منتها به غلط اسمش را حبّ نفس گذاشته اند، اين غلط و اشتباه انسان را خراب مى كند. تمام گرفتاريهايى كه براى همه ما است براى اين حب جاه و حب نفس است ، حب جاه است كه انسان را به كشتن مى دهد و انسان را به فنا مى دهد و انسان را به جهنم مى برد و راءس همه خطيئه ها است ، ((راءس كل خطيئة )) همين حب جاه و حب نفس است كه همه خطاها از آن بروز مى كند، انسان چون خود را مى بيند و خودخواه است همه چيز را براى خودش مى خواهد، و هر كس مانع از اين معنا بشود ولو با توهم با او دشمن مى شود و چون هر معنايى را كه مى خواهد، حدود ديگر قائل نيست . همه چيز را براى خودش مى خواهد از اين جهت (حب نفس ) مبداء همه گرفتاريها است .(527)
اگر انسان خودش را ساخته بود، هيچ بدش نمى آمد كه يك رعيتى هم به او انتقاد كند، اصلا بدش نمى آمد، از انتقاد بدش نمى آمد ... اگر انتقاد دو انسان را فرض كنيد يكى خودتان يكى ديگرى ، هر دو داراى يك صفت متوازى هستيد، اگر يك كسى از آن رفيقتان تكذيب كند براى خاطر آن صفتش ، شما خوشتان مى آيد براى اينكه آن را مقابل خودتان مى دانيد، از اين جهت همان صفتى كه در شما هست در ديگرى اگر باشد و انتقاد بكنند، شما خوشتان مى آيد، او بدش مى آيد، او هم وقتى ببيند همان را در شما هست در ديگرى اگر باشد و انتقاد بكنند، شما خوشتان مى آيد او بدش آيد، او هم وقتى ببيند همان را در شما عيبجوئى مى كنند خوشش مى آيد. و اگر خودش ، از خودش عيبجوئى كنند، بدش مى آيد اينها همه از حيله هاى شيطان است كه شيطان ، بزرگتر از همه شيطان حتى از اين شيطان بزرگ معروف ، اين شيطان نفس اماره خود آدم است .(528)
ياءس از جنود ابليس است يعنى شيطانها انسان را به ياءس وامى دارند همين ابليسهايى كه مى بينيد در طول تاريخ ملتهاى ضعيف را ماءيوس كرده اند، همين هايى كه به ملت هاى ضعيف تزريق كردند كه ما هيچ نمى دانيم و هيچ نمى توانيم ، همين هايى كه به ملت هاى ضعيف به واسطه وابستگى شان به خارج گفتند كه ما بايد غربى باشيم ، ما ارتشمان هم بايد از غرب برايش يك كسى بيايد، كارخانه هايمان هم بايد از غرب بيايد، راهش بيندازند.(529)