روشنفکران و مسئله « آل احمد »

داود مهدوی زادگان

نسخه متنی -صفحه : 18/ 3
نمايش فراداده

ثانيا، بازتاب نقدهاي خودي در روشنفكران ايران چگونه بوده است؟ طرح اين مسئله، معطوف به طيف جديد روشنفكري پس ازانقلاب است كه خود را حاملان اصلي گوهر مدرنيته، يعني «خرد خود بنياد نقّاد»، مي‏داند. بنابراين، سوال اصلي آن است كه مدعيان امروزين خردورزي تاچه اندازه ازخصيصه نقادي وانديشه انتقادي برخوردار هستند؟ در اينجا، براي به محك تجربي درآوردن روشنفكري جديد، ازروش «ارزيابي بازتاب نقد خودي روشنفكري» استفاده نموده تاعيار نقّادي تجدّدطلبان امروز رامعلوم نمائيم. زيرا همانگونه كه بيان شد، نقدپذيري، ويژگي ذاتي هر عمل وانديشه نقادانه است.

مهم‏ترين نقد خودي كه شايستگي محك تجربي روشنفكري جديد رادارد، نقد مرحوم جلال آل احمد(1302-1348) برجريان نوگرايي و روشنفكري ايران معاصر است. اهميت انتخاب نقد آل احمد دلايل متعددي دارد كه به برخي از آنها اشاره مي‏كنيم:

اولاً آل احمد ازمعدود روشنفكران ايران است كه تمام كوچه پس كوچه هاي جريان روشنفكري راذهنا و عملاً تجربه كرده واشراف نسبي او برفضاي فكري وسياسي روشنفكران بيشتر ازديگران است. او دركتاب «درخدمت وخيانت روشنفكران»، وقتي در صدد بيان نمونه‏هاي متأخر روشنفكري برمي‏آيد، ازخاطرات غني شخصي وتجربه‏اي كه با روشنفكران معاصر داشته است، كمك مي‏گيرد يعني ازتجربه‏اش با حزب توده و نيروي سوم و جبهه ملي وتمام روشنفكراني كه حول وحوش اين سه نهضت مي‏پلكيدند.(3) پختگي ووجه امتياز نقدي خودي آل احمد ازساير نقدها درهمين تجربه ارزشمنديست كه اواز روشنفكران به دست آورد.

ثانيا، گرچه تخصص كلاسيك آل احمد در جامعه شناسي نبود ومراتب دانشگاهي رادر رشته ادبيات معاصر ايران طي كرد، ليكن نقد روشنفكري او كاملاً جامعه شناختي بوده و شايد بتوان گفت كه تاكنون هيچ نقدي به پايه نقد جلال نرسيده است. بلكه از نگاه برخي ازروشنفكران جديد، سنت نقد روشنفكري باكار جلال آل احمد آغاز مي‏شود.(4)

ثالثا، اهميت كارآل احمد را از وسعت نقدهايي كه له يا عليه او شده مي‏توان دريافت. كمتر روشنفكري مانند آل احمد است كه با اين قساوت از سوي روشنفكران مورد حمله قرار گرفته باشد:

«روشنفكران ما، حتي وقتي مورد نقد و ردّ قرار مي‏گيرند، به معناي جدي تلقي شدن آنان است»(5).

رابعا، جدي گرفتن آل احمد از آن روست كه نقد او براي غالب روشنفكران جدّي و حياتي است، از اين رو، گريزي براي پاسخ ندادن به نقد جلال نيست:

«پس از آل احمد، ديگر براي روشنفكران ايران تقريبا ناممكن شده است كه برخورد فرهنگي خود باتمدن معاصر غرب سخن گويند بدون آنكه موضع خود رادر برابر نظريه غربزدگي او روشن سازند»(6).

بنابراين، بهترين موردي را كه براي محك تجربي خردورزي، نقادي و نقدپذيري روشنفكري جديد مي‏توانستيم سراغ بگيريم، نقد خودي جلال‏آل‏احمد است.

نقد آل احمد عمدتا در دو كتاب ارزشمند «غربزدگي» (1340) و در «خدمت وخيانت روشنفكران» (1343) آمده است. وي در كتاب غربزدگي، نقد عامي دارد بر همه ايرانياني كه گرايش به تجددطلبي ونوگرايي پيدا كرده‏اند، اگر چه در قشر روشن فكر قرار نگيرند. ولي دركتاب (درخدمت وخيانت روشنفكري)،طرح بحث غربزدگي در خصوص روشنفكران ايراني‏ست. اكنون بدون آنكه وارد مباحث نقاّدي آل احمد دراين دو كتاب بشويم، ديدگاههاي برخي مؤلفين را در اعتراض به آل‏احمد بررسي مي‏كنيم.