4درمواردي بسيار از اجتهاد اينان اموري شهرت گرفته است كه پايه و اساس ندارد و اصطلاحاتي رواج يافته است كه درستي آن يقيني نيست. اگر بساط بحث و تحقيق را نگستريم، اين گمان بي جا پديد ميآيد كه اين امور يا اصطلاحات جامؤ حقيقت و حجيّت برتن دارند؛ همان طور كه اين گمان را كساني ـ كه اصول را با نگاهي نارسا برگرفته اند ـ برده اند.
البناء علي التقليد... هو الحال بالنسبة إلي كثير من الصلحاء و العلماء الغير المطلعين باصول الفقه اصلاً او بحقّه و حقيقته5؛
بسياري از صالحان و عالمان كه يا اصلاً آشناي به اصول نيستند و يا به حقيقت و كنه آن نرسيده اند، تقليد را پيش كشيده اند.
وحيد پايبندي به بسياري از قواعد را ناشي از اُنسي ميداند كه در دراز مدت به آنها پديد آمده است و نه ناشي از نگاهي تحقيقي به آنها. وي قواعد زير را به عنوان مثال ياد آور ميشود:
امر حقيقت دروجوب است؛ نهي حقيقت در حرمت است؛ جمع كردن از طرح كردن بهتر است؛ اصالة العدم، اصالة البقاء، نهي در عبادت مقتضي فساد است.
وحيد اضافه ميكند:
درستي اين قواعد هنوز به طور مطلق يا در برخي از موارد ثابت نشده است.
6سوم؛ وحيد به صراحت نپرداختن به مباحث اصولي را به صورت تحقيقي منشأ پيدايي و رواج شبهات دين برانداز و خرافات حقيقت ستيز معرفي ميكند:
لابدّ من مزاولة تامّة و مهارة في هذا العلم و ان من القصور فيه يصدر امثال ما اشرنا اليه ... من المزخرفات الشنيعة و الخرافات الفضيعة، وكذا من عدم المهارة فيه يبرز الشكوك الواهية المخرّبة للدّين و الشبهات الواقعة في مقابل البديهة المقتضية لمحو الملّة...7؛
دراصول تلاشي تمام عيار را انجام بايد داد و مهارت بايد به دست آورد. از كوتاهي دراين دانش، مزخرفات و خرافات زشت به ظهور رسيده است و از عدم مهارت نسبت به آن، شكهاي سستِ دين برانداز، و شبهه هايِ نابود كنندؤ ملت و مخالف با بديهيّات پديدار گشته است.
وي درجاي ديگر عامل خرافات را اجتهادها و استنباطهايي معرفي ميكند كه برريشه هايي از تقليد بنا شده اند.
اين مرحله به تازه گي آغاز شده است. جرقه هاي اين مرحله را عالماني همچون آيةالله بروجردي، امام خميني، علاّمه طباطبايي و شهيد صدر و ... زده اند. اين مرحله هنوز در آغاز مسير است و تا مقصد، راهي دراز در پيش دارد.
به پنج صورت نقد دراين مرحله شكل گرفته كه هر نقد را عالم يا عالماني ارائه كرده است:
ا. اصول متورم شده است؛
2. ميان قضايا و امور اعتباري و قضايا و امورحقيقي خلط شده است؛
3. هندسه و سير مباحث اصول با حركت، نيازها واولويّتهايِ استنباط تراز نيست؛
4. اصول از قواعد استنباطِ نظامها و ساختارها عاري است؛
5.اصول بدون غور در مباني كلامي به پيش ميرود و چنين سيرو حركتي باكاستي روبه رو است.
نقدهاي فوق هريك بحثهاي فراوان دارد و انجام آن، به تحولّي عظيم در پاسخگو كردن فقه به نيازهاي زمان ميانجامد.
نقد اول را بررسي و نقدهاي ديگر را به وقتهاي ديگر موكول ميكنيم.