اصول، پديداري و پايداري خود را مديون نقد است. به شهادت تاريخ در هر برهه كه اصول، نقدي از بيرون را به خود ديده، مباحث دروني آن مسيري بهتر را در پيش گرفته است.بررسي كامل نگاه هاي نقّادانؤ گذشته به اصول، مجالي ديگر و فرصتي بيشتر ميطلبد. دراين نوشتار تنها به مهم ترين مراحل نقد اصول يا نقد اصوليان درچگونگي پرداختن به مباحث اصولي ميپردازيم.اصول سه مرحلؤ مهم را تاكنون به خود ديده است:
مرحلؤ اول: نقد اعتبار و هويّت دانش اصول؛
دراين مرحله آنچه زير سوءال رفت، تمام هويّت و موجوديت اصول بود. اخباريگري نقدي گسترده را سامان داد و در نتيجه برفقه شيعه سيطره يافت.بحثهاي فراواني دربارؤ نقد اخباريان صورت پذيرفته است؛ به همين دليل از ورود به اين مسير خود داري ميورزيم، گرچه براين باوريم كه اين موضوع به تحليلي نو درمجالي ديگر نياز دارد. تنها يادآور ميشويم نقد بي پايؤ اخباريان ـ به رغم نتايج زيانبار ـ زمينؤ پيدايش رويكردي جديد را به اصول فراهم آورد. شبهات اخباريان دستمايؤ بحثهاي عالمانه قرار گرفت و اصولي نو را در بستر عقلا نيّت سامان بخشيد.البته اگر اصوليان پيش از اخباريگري، رَوَند وموقعيّت و چارچوب اصول را با نگاهي از بيرون، به ارزيابي و نقادي ميكشاندند، كار به اخباريگري نمي كشيد؛ در آن صورت انديشه هاي اصولي مدام صيقل ميخورد و جايگاه و رسالت بايسته اش آشكار و آشكارتر ميگشت و در مسيري صحيح تر راه ميپيمود.فقدان نقد و نگاه ها از بيرون، راه را بر شبهاتي گشود كه اصل اصول را زير سوءال كشيد.گرچه آنچه نيز رخ نمود، سرانجامِ خوشي را رقم زد، امّا به قيمت هزينؤ سنگينِ سيطرؤ اخباريگري درچند قرن!
مرحلؤ دوم: نقد تقليدي بودنِ بررسي و بهره گيري از اصول؛
اين مرحله را وحيد بهبهاني آغازيد. اگر اخباريگري حركتي در مقابل تمامت اصول سامان داد، وحيد به عنوان عالمي معتقد به اصول عدم تحقيقي بودن پرداختن به اصول، را در زمان خود به نقد كشيد. درحقيقت وحيد به دو جريانِ نقّادي دست زد؛ از يك طرف اخباريگري را به نقد كشيد و از طرف ديگر اصول را كه تا آن زمان به صورت كمرنگ در حاشيؤ اخباريگري باقي مانده بود، در بوتؤ نقد نهاد. آنچه را نگاه رايج، به وحيد نسبت ميدهد، تنها نقد شدن اخباريگري توسط اوست، امّا واقعيّت حاكي از نقدي دو جانبه است.نقد وحيد به اصوليان ووضعيت بحثهاي اصول آن روز را با توضيحاتي چند ميگيريم:يكم؛ «اجتهاد مايه گرفته از تقليد» و «اخباريگري» دو روي يك سكّه هستند. به واقع يكي تقليد با روكشي از اجتهاد، وديگري جمود با لعابي از توجّه و تمسّك به روايان است.وحيد با نگاهي ژرف مشكل زمان خود را اين دو جريان ميديد؛ از يك طرف به مصاف «مدّعيان اجتهاد»، و از طرف ديگر به مصاف «مخالفان اجتهاد» رفت.نقدهاي او به «مخالفان اجتهاد»يعني اخباريان بسيار مطرح و تكرار شده است. نقد او را به «مدعيان اجتهاد» مطرح ميكنيم؛او ميگويد: