ميان نقد اصول و نقد اصولي تفاوت بايد نهاد. اولي ناظر به نگاه و نقدي از بيرون بهاصول است ـ كه پيشتر از آن سخن رانديم ـ و دومي به نقدي نظر دارد كه به عنوان بخشي از تلاش علمي در درون اصول انجام ميگيرد و در رديف واژه هايي همچون بحث اصولي، مسألؤ اصولي، مصطلح اصولي و... معنا پيدا ميكند.نقد اصولي يعني تلاش علمي كه عالمان دراصول درردّ يا بررّسي يك ديدگاه به عمل ميآورند. بخشِ چشمگيري از مباحث اصولي را نقد اصولي تشكيل ميدهد. در بارؤ هر ديدگاهِ مطرح دراصول، نقد يا نقدهايي شگل گرفته و گاه نقدها نيز خود، موضوع نقدهاي ديگري شده اند. اين روند گاه پيش رفته است و نقدهايي انباشته و متراكم پديد آمده اند.بدينسان حجم زيادي را «اِنْ قُلْتْها» به خود اختصاص داده اند. رويكرد به نقد و ردّ ِ ديدگاه ها دراصول، بيش از تلاشهاي ديگر اصولي رواج يافته است.واژه سازي، نظريه پردازي و توسعؤ قواعد مورد نياز بندرت انجام ميگيرد؛ آنچه بيشتر به چشم ميآيد،«وارد آوردن اعتراض براقوال ديگران» است.آيا شكل و روند كنونيِ نقد در تورّم اصول نقش داشته يا نداشته است و بايد آن را به حال خود وانهاد؟ به عبارت د يگر: آيا نقد به صورت طبيعي روند علمي و منطقي خودرا طيّ ميكند يا آن كه بايد ضوابطي براي آن تعيين و ترسيم كرد تا علمي و منطقي شود؟امروزه قبل از هرچيز نقد اصولي نيازمند نقد است. شالودؤ تورّم اصولي تاحدود بسيار برپايؤ نقدهاي غير علمي و غير منضبط شكل گرفته است.نقد اصولي خود بيمار و متورّم است و اين به بيماري و تورم اصول هرچه بيشتر دامن ميزند. اصول امروز بخشي ا ز ارزش و كارآمدي خود را در بازار نقدهاي بي پايه از دست داده است.آنچه در زير ميآيد،ضوابطي چند است كه به نقدها روح درستي و كارآمدي را ترزيق ميكند. البته اذعان بايد كرد موضوع نيازمند بحث بيشتري است، تا ضوابط نقد به صورت كامل آشكار گردد.