چه کسانی میتوانند در گفت و گوی تمدن ها شرکت کنند؟

محمد لگن هاوزن

نسخه متنی -صفحه : 11/ 7
نمايش فراداده

مكينتاير بحث هويت شخصي را در سنت‏هاي ارسطويي و آگوستيني ادامه مي‏دهد. نخست، بخشي از وجودِ شخصِ منفرد در سراسر حيات فيزيكي‏اش داشتن يك بدن و همان بدن است. دوم بخشي از هويتِ من از مسئوليتم براي افعال، رهيافت‏ها، اظهارات و باورهايم در قبالِ اجتماعاتي كه عضو آن هستم، ناشي مي‏شود. اينكه شخصي في‏المثل خود را به عنوان يك مسلمان فهم مي‏كند به سبب اين واقعيت است كه افعال، رهيافت‏ها، اظهارات و باورهايش كه در ديدِ همه قرار دارد، بايد آماده مورد ترديد واقع شدن توسط هر مسلمان ديگري باشد. البته براي مسلمان (و نيز براي يك آگوستيني) بالاتر از همه چيز پاسخگويي در برابرِ خداست، ولي اين شكلِ كوچكتر از آمادگي [براي پاسخگويي] بين اعضاي اجتماعات، نقش مهمي در اجتماعات ديني و نيز غير ديني بازي مي‏كند. سومين مطلبي كه مكينتاير مطرح مي‏كند نسبت به تفكر اسلامي هم بيگانه نيست؛ زندگي بسانِ‏طلبي كه متعلقش كشف حقيقت است لحاظ مي‏شود. از جمله آن حقايق، حقايقي درباره زندگي شخص رويهم رفته است. اين پژوهش و طلب عنصري حتمي در زندگي مطلوب به لحاظ مي‏آيد. مكينتاير مي‏پذيرد كه اين برداشت از هويت شخص منحصر به توميسم نيست، بلكه فهم رايج در جوامع سنتي است.

اين كه شخصي متعلقِ به تمدني است بايد باعث شود هويتِ شخصي آن فرد را بخشي از هويت تمدنش ديد. تمدن در ضمن زندگيهاي جسماني و به‏لحاظ زماني متداخلِ اعضايش وجود فيزيكي دارد. تمدن پيوند موضوعات مشتركي است كه در فاهمه اعضايش درباره اينكه چگونه آنها بايد اعمال، رهيافتها، اظهارات و باورهايشان را توجيه كنند، قرار دارد. سوم آنكه، حياتِ يك تمدن را مي‏توان بسان طلب يا سيري از طريق تاريخ ديد كه طلبهاي فردي اعضايش در آن سرنوشت‏ساز است.

مكينتاير در مورد طلبِ براي كشف مي‏نويسد:

«از طريق چه شكلي از يادگيري يا تعهد اجتماعي مي‏توان خطايي را كه ممكن است مانع چنين كشفي شود، آشكار كرد؟ پاسخ نخست و اساسي به اين پرسشها توسط سقراط مطرح شدند. فقط تا آن جا كه شخص واجد شرائط براي منفعل و آسيب‏پذير كردن خود نسبت به ابطال جدلي (=ديالكتيكي) باشد كه سرانجام او بتواند بفهمد آيا و چه چيز را مي‏داند. فقط از طريق تعلق داشتن به تمدن است كه مي‏توان وارد به حيطه اقدام جدلي‏اي شد كه معيارهايِ در آن حاكم بر جناح‏هاي رقيب باشد و شخص بتواند آغاز به يادگيري حقيقت كند. يادگيريِ نخستين در باب خطاي خود، آنهم خطاي في نفسه، نه خطا از ديدگاه اين يا آن، است. سايه‏هاي تاريك توسط نفسِ حقيقت كنار زده مي‏شود: [يعني] وجود تعارض برحسب گفته‏هاي پيرامون فضيلت‏ها».9

براي ورود به عرصه گفت‏وگو انسان نسبت به ديگري پاسخگو مي‏شود، اين به شكلي تقريبا افراطي از گفت‏وگوي بين تمدنها مي‏انجامد، زيرا [در اينجا] فرد نسبت به شخص ديگري كه نماينده سنتها، ارزشها، رهيافت‏هاي بيگانه و غريب از [سنتها، ارزشها، و رهيافت‏هاي] خود آن فرد است مسئول مي‏باشد. مسئول بودن در گفت‏وگوي بين تمدنها به معناي باز بودن براي ارائه گزارش نسبت به آنچه شخص قبلاً گفته يا انجام داده، يا نسبت به ايده‏ها و كردارهاي تمدني كه او با آن پيوند دارد است و بدينسان به معناي باز بودن براي شرح و بسط دادن، تبيين، دفاع و در صورت لزوم تعديل يا ترك آن شرح است. در اين مورد اخير [=ترك آن شرح] بايد شروع به ارائه شرح جديد در ضمن اصطلاحاتي كه شخص بيگانه بتواند بفهمد، يا پس از آموختن بفهمد، كند.10

همين‏كه گفت‏وگو نضج مي‏گيرد، شركت‏كنندگان بايد آماده براي دست برداشتن از شرحشان در مورد برخي از موضوعات خاصي كه پيوند به تمدني ـ كه آنها نماينده آن هستند ـ شوند، همچنين برتريِ گزارشي را كه توسط نمايندگانِ ديگر ارائه مي‏شود بپذيرند. در اين هنگام، اگر گفت‏وگو ادامه يابد، شركت‏كنندگان ديگر صرفا نماينده تمدنهاي خودشان نيستند. در واقع اين ايده كه‏هيچ نماينده‏اي از تمدن منفرد، يك تمدن فاسد نشده منفرد، وجود ندارد بايد بسان اسطوره‏اي بالقوه خطرناك در جهان جديد تصديق شود، زيرا سد راهِ گفت‏وگوي اصيل و موجب عذر و بهانه تراشي براي [توجيه] نقائص سنت‏مان مي‏شود، و انسان را براي رؤيتِ تمدنهاي ديگر به منظور غني‏سازيِ تمدنِ خود نابينا مي‏كند.