اين مطلب براي مسلمانان به طور ويژهاي حائز اهميت است. اسلام احساس تعهد نسبت به حق را بالاتر از علائق قبيلهاي مينشاند. ما نبايد صرفا به دليل اينكه پدرانمان را ديديم كه چنين ميكردند، در طريقِ متداول، ادامه مسير دهيم. سنتهاي اسلامي همچون سنتهاي مسيحي هيچگاه ناب نيستند. آنها هميشه از تلاش براي اصلاح فرهنگها از طريق تعاليم پيامبرانِ برگزيده خدا پديد ميآيند.
مطالب مشابهي درباره مسيحيت توسط الهيدان مسيحي ميروسلدو وُلف طرح شده است.11 در حالي كه مكينتاير بر اهميت سنت تأكيد ميورزد، ولف اظهار ميدارد مسيحيت بشريت را به سنت يا تمدن خاصي دعوت نميكند، بلكه به مجموعهاي از تعهداتِ اساسيِ12 بهم پيوسته ـ يعني به باورها و اعمال فراميخواند. اين تعهدات قابل شمول به سنتها، فرهنگها و شايد حتي تمدنهايند، اما در هر قدم از اين مسير ميتوان پرسيد كه آيا آنچه كه ساخته شده است نميتواند همخواني بهتري با ايمان پيدا كند. بسياري از اين مطالب را درباره اسلام نيز ميتوان بيان كرد.
فهم ما از پوياييِ گفتوگوي بين تمدنها از طريق تأمل در تفاوتهايي ظاهر شدهي ولف و مكينتاير بهبود مييابد. مكينتاير براين عقيده است كه معيارهاي اخلاقي منسجم و نيز ملاكهاي عقلاني منسجم فقط در سنت به دست ميآيند. هيچ زمينه خنثي و بيطرفي در كار نيست تا بتوانيم از آن احكامي درباره ارزشهاي اخلاقي يا پذيرش عقلاني بيرون كشيم. مكينتاير در مورد سمت و سوي جامعه جديد ابراز ميدارد كه به نظر ميرسد رابطهاش را با سنتي كه بسيار چيزها به آن عطا كرده است، قطع ميكند. مباحث مكينتاير در پيرامون اهميت سنت با ملاحظات ما درباره گفتوگوي بينتمدنها تناسب دارد زيرا تمدن خود تجسمي اجتماعي از يك سنت يا بيشتر است.
گفتوگوي بين تمدنها فقط هنگامي ممكن خواهد بود كه آن كساني كه در گفتوگو شركت ميكنند هويت خود و تمدنهايشان را مرتبط با سنتهايي كه اين تمدنها از دل آنها در تاريخ بروز كردهاند درك كنند. تأكيد مكينتاير بر سنت به ما اين تصور را ميدهد، كه مباحثه با ديگران جدي خواهد بود. ما به منظور بررسي ديدگاههايمان در مقابل ديدگاه ديگران وارد مباحثه ميشويم. رقبايي كه مكينتاير از آن سخن ميگويد تمدنهايِ اجنبي نيستند بلكه تجددگرايان (مدرنيستها) و فرا تجددگرايان (پست مدرنيستها) از تمدن غربياند.
ايراد ولف عليه مكينتاير اين است كه تجليل از سنت، هم غيرواقعگرايانه و هم زيانبخش است. غيرواقعگرايانه است زيرا فرهنگها و سنتهاي ما كُلهاي يكپارچه نيستند و نميتوانند در جوامع معاصر بدينگونه ساخته شوند... دقيقا به اين دليل كه ما نميتوانيم از زندگي در فضاهاي اجتماعياي كه سريعا دگرگون ميشوند و در هم تنيدهاند، بگريزيم. در جوامع معاصر محال است كه بهدنبال نظام منسجمي از خوبيها (goods) بود. در عوض، ما بايد با آرامش به انجام تعهدات اساسيمان ادامه دهيم.13 اما زيانبخش بودن ايده يك سنت منسجم و منفرد طبق نظر ولف به اين دليل است كه به نظر ميرسد به انقلابي اجتماعي ضد تكثرگرا و «ضد جديد» نياز است. ولف اظهار ميدارد چنين انقلابي مطمئنا نتائج خوبي در بر نخواهد داشت.
اما مكينتاير در اينكه سنتها چند رگه [و مخلوط]اند با ولف موافق است. وي آشكارا از سياستهاي اشتراكي كه ولف عليه آن هشدار داده بود دست كشيد. ولف خيال ميكند كه مكينتاير خواستار ريشهكن كردنِ ناخالصي (چندرگه و مخلوط بودن) از سنتهاست. آنها را به نوعي نظامهاي منسجم تبديل كند و از آنها ارزشگذاري عقلاني و اخلاقي بيرون كشد.