افق های جدید در تعلیم و تربیت اسلامی

سید علی اشرف

نسخه متنی -صفحه : 10/ 8
نمايش فراداده

مؤلف در پايان اين فصل به مشكلاتي كه بر سر راه تدوين كتب درسي بر مبناي تعليم و تربيت اسلامي در كشورهاي مسلمان وجود دارد، اشاره مي‏كند و موانع سياسي، فلسفي و مشكل مفهومي را از مهمترين موانع تأليف كتب درسي در جوامع اسلامي مي‏داند.

فصل چهارم روش تدريس: چشم انداز اسلامي

نويسنده كتاب اظهار مي‏دارد كه در كشورهاي اسلامي دو نوع تعليم و تربيت متداول است كه از دو روش تدريس متفاوت استفاده مي‏كنند. در وراي هر يك از اين دو روش تدريس، فلسفه‏اي خاص قرار دارد كه به اين دو روش تدريس، جهت گيريهاي خاص مي‏بخشد. مؤلف پس از معرفي اين دو روش تدريس، به بررسي امكان تلفيق اين دو نظام تعليم و تربيت متفاوت مي‏پردازد و ضمن بر شمردن مشكل تلفيق، طرحي جديد براي روش تدريس، بر مبناي تعليم و تربيت اسلامي معرفي مي‏كند و در اين باره مي‏نويسد:

بطور كلي دو نوع نظام آموزش و پرورش در دنياي اسلام وجود دارد كه از دو روش تدريس متفاوت پيروي مي‏كنند: سنتي و نوين. طبق روش سنتي، دانش آموزان مي‏بايد قرآن و سنت را به عنوان حقايقي بدون چون و چرا بپذيرند و سپس ساير منابع معرفت را جستجو كنند. چهارچوب متافيزيكي‏اي كه اسلام ارائه مي‏دهد، به دانش آموزان كمك مي‏كند كه به مدد منطق، هر نوع نظرگاهي را تبيين و تفسير نمايند. به علاوه هيچ كسي چهارچوب متافيزيكي مذهبي را مورد سئوال قرار نمي‏دهد. اما در روش تدريس نوين كه بر گرفته از روش دانشمندان و يا روشهاي جديد علمي تحقيق است، روش، مبتني بر پرسشگري نقادانه و سراسر شك آميز است. اين روش با عدم پذيرش هر نوع قضيه‏اي آغاز مي‏شود. حتي قبول قرآن و سنت به عنوان منبع موثق معرفت، نياز به توجيه دارد. از ديدگاه اين روش برخي از داستانهاي مربوط به پيامبران از جمله كل داستان آدم اوليه و يوسف و موسي صلوات الله عليهم اجمعين را نمي‏توان حقايقي تاريخي تلقي كرد. بلكه با آنها به صورت اسطوره‏هايي كه درسهاي ارزشمندي به ما مي‏آموزند، برخورد مي‏شود.

فلسفه‏هاي معارض وراي دو روش تدريس

مؤلف در ادامه بحث مذكور، اظهار مي‏دارد كه اختلاف بين اين دو شيوه تدريس، از فلسفه‏هايي كه در وراي اين دو روش تدريس قرار دارد، ناشي مي‏شود. بر اساس فلسفه‏اي كه در پشت روش تدريس اول قرار دارد؛ تعليم و تربيت عبارتست: پرورش شخصيت انساني. منظور اين است كه انسان عقيده به خداوند و وحي را كسب كند و اين اعتقادات را حفظ و تقويت نمايد و بدينوسيله به يك معيار اخلاقي دست يابد و بر اساس اين معيار، با زندگي و وقايع و حوادث، بر خورد نمايد. خرد او توسط معرفتي معنوي كه كسب كرده است، هدايت مي‏شود. او همچنين داراي يك معيار ارزشي است كه جزئي از وجدان او محسوب مي‏شود. بنابراين، از معلمان انتظار مي‏رود كه اين وجدان و خودآگاهي را از طريق روش تدريس، تقويت كنند.

روش بعدي از اين فلسفه ناشي مي‏شود كه مهمترين قدرتي كه انسان دارا مي‏باشد، خرد اوست. از طريق همين خرد است كه او به حقيقت دست مي‏يابد. به همين دليل، خرد نيازمند آن است كه بطور كامل از هر گونه پيش فرضهاي اوليه آزاد باشد. اگر خرد آزاد باشد، مي‏تواند شك كند، داده‏ها را جمع آوري نمايد، نتايج كلي را از داده‏ها استنباط كند و به نتايجي تعميم پذير دست يابد. وظيفه معلم آن است كه به شاگرد كمك كند كه خردش را موشكافانه بكار گيرد.

آيا مي‏توان شكاف بين اين دو روش را پر كرد؟

از آنجا كه دو روش و دو رويكرد مذكور با هم متفاوت و بعضا معاند هستند، فوق‏العاده دشوار است كه بر مبناي تلفيق اين دو روش، به رويكرد مشتركي دست يافت. به عنوان مثال، آيا در يك جامعه اسلامي مي‏توان از تدريس وقايع تاريخي گذشته كه قرآن و حديث آنها را حقايقي مسلم مي‏پندارد، به اين دليل كه شواهدي واقعي براي اثبات آنها وجود ندارد، چشم پوشيد؟ آيا مي‏توانيم زندگي پيامبر اكرم(ص) را در برنامه تاريخ دبيرستان بگنجانيم و از معلم بخواهيم كه آنها را همانند واقعيتهاي تحقيق پذير، آموزش بدهد؟ يك معلم مسلمان مي‏تواند اين كار را بكند، اما در صورتي كه از پيش بگويد من قرآن و حديث را دو منبع موثق مي‏دانم و وقايعي كه بر اساس آنها نقل شده است، حقيقي مي‏پندارم. اين روش در ذهن كودكان مسلمان تشويش ايجاد نمي‏كند اما براي يك كودك هندو، مسيحي يا غير مذهبي چنين نيست. زيرا اگر آنها چنين پيش فرضهايي را قبول نداشته باشند، در ذهن آنها تعارض ايجاد مي‏شود.