تحلیل و بررسی سکولاریسم

محمدتقی جعفری

نسخه متنی -صفحه : 16/ 6
نمايش فراداده

دفاع از تئوري مزبور معمولاً بر اين پايه استوار بود كه هنگامي كه يك نفر حاكم به هنگام اعمال قدرت خويش، قوانين اخلاقي مسيحي را زيرپا مي‏گذاشت، او نيز مانند هر فرد مسيحي ديگري بايد تحت سانسورهاي (سانسور به معناي عيبجويي، انتقاد، سرزنش و غيره) كليسا قرار مي‏گرفت و مي‏توانست از ناحيه عوام‏الناس (افراد غير روحاني) وفادار به كليسا، مورد اعمال اجبار و اكراه (زور) بگيرد. (اين استدلالي است كه در مورد قدرت غير مستقيم پاپ در امور دنيوي مورد استفاده قرار مي‏گيرد).

يك تز افراطي‏تر كه توسّط پاپ بونتيفاس هشتم ارائه شد، اين است كه قدرتهايي كه توسّط عيسي مسيح(ع) به سن پيتر، حواريون و از ناحيه آنان به جانشينانشان (كشيشان و پاپ‏ها) تفويض شد، شامل برتري دنيوي غايي مي‏باشد، صرفا (به سادگي) به اين دليل كه قدرت معنوي به خاطر ماهيت و ذات خود، مافوق قدرت دنيوي (مادّي) قرار داشت. به اعتقاد وي، حضرت عيسي مسيح(ع) به پطر مقدّس و جانشينان او دو شمشير عطا كرده بود (انجيل لوقا، باب 22، آيه 38) كه اين دو شمشير سمبل (نماد) قدرتهاي معنوي و مادّي (دنيوي) بودند؛ قدرت معنوي را خود پاپ‏ها به كار مي‏بردند، در حالي كه شمشير دنيوي را به افراد غيرروحاني تفويض مي‏كردند؛ امّا اين گروه اخير بايد آن را مطابق رهنمودهاي مقام پاپ به كار بردند.

جدايي دين از حكومت (كليسا و حكومت)

شايد بتوان گفت كه از لحاظ نظري، راديكال‏ترين نظريات در زمينه جدايي قلمروي دين از سياست، نظريه «دو پادشاهي» (Two Kingdoms) مارتين لوتر

وضع كنوني مغرب زمين با نظر به پيشرفت علم و تكنولوژي و تنظيم پديده‏ها و روابط مردم در زندگي اجتماعي، معلول كنارگذاشتن و حذف دين الهي فطري از جامعه نيست، بلكه معلول دين‏سازاني است كه براي خودكامگيهاي خود، دين الهي را ـ كه عامل سازنده بشري است ـ مطابق هوي و هوسهاي خود تفسير و تطبيق و اجراء مي‏كردند.

وقتي كه مردم مغرب زمين به بهانه حذف مزاحمان «حيات معقول» خود، دين را كنار گذاشتند، در حقيقت آن ديني را كه ساخته شده متصديان دين بود و ضدّ علم و پيشرفت و آزادي معقول و عدالت و كرامت ذاتي انساني بود را، كنار گذاشتند.

است. تعليم وي در اين زمينه را مي‏شود عملاً به يك سخن موجز تلخيص نمود: «انجيل خدا بايد در قلمروي كليسا و قانون شريعت وي در قلمروي جامعه حكومت كند». اگر بخواهيم كليسا را توسّط قانون (Law) مذهبي و يا جامعه را توسّط انجيل Gospelاداره كنيم، مردم مجبور خواهند بود تا قانون و مقرّرات را به قلمروي لطف و فيض‏الهي، و احساسات و عواطف را به قلمروي عدالت (اجتماعي) بياورند؛ در نتيجه خداوند را از تخت سلطنت خويش محروم سازند و شيطان را به جاي او بنشانند.

گرچه عقايد اصلاحي لوتر در عمل، حفظ روابط و پيوندهاي خويش با نظم اجتماعي (Civil) حاكم شد و در مناطقي مثل آلمان و كشورهاي اسكانديناوي كه اكثريت را داشتند، به صورت دين رسمي درآمد؛ امّا در بسياري از مناطق، پرنس‏ها نظارت و سرپرستي را ـ كه قبلاً بر عهده اسقفهاي كاتوليك بود ـ عملاً بر عهده گرفتند.

جان كالون كوششهاي نظري (Theoritical) كمتري در جهت جدا ساختن دو قلمروي ديني و غيرديني (Civil) به عمل آورد. در نظر وي ژنو بايد به صورت يك تئوكراسي كه در آن قدّيسين حكومت مي‏كردند، درمي‏آمد. جامعه موعود الهي بايد بر مبناي شريعت خداوند ـ آن گونه كه در كتاب مقدس وحي شده بود ـ بنا مي‏شد. هيچ يك از اجزاي حيات اجتماعي يا شهري آن قدر دور (Remote) يا آن قدر سكولار و يا آن قدر بي‏اهميّت نبود كه از قلمروي نظارت و يا مقرّرات كالونيسيتها فرار كند.7

ما در تاريخ گذشته سياسي و مذهبي شرق غيراسلامي و غرب، معناي سكولاريسم را تا حدودي واضح‏تر و مشخّص‏تر از معناي تئوكراسي مي‏بينيم. زيرا مفهوم حذف مذهب از زندگي دنيوي و سياست و علم، خيلي روشنتر از تئوكراسي (حكومت خدا) در جامعه مي‏باشد. چه عدم دخالت مذهب در زندگي سياسي و اجتماعي دنيوي و استناد مديريت و توجيه زندگي فردي و جمعي به خود انسان، يك مفهوم واضحي است كه درك آن با مشكلي مواجه نمي‏شود. در صورتي كه مفهوم حاكميت خداوندي در جامعه، به جهت احتمال معاني متنوّع در آن، ابهام‏انگيز است ما پيرامون مفهوم ياد شده، به دو احتمال اشاره مي‏كنيم: