كليساي كاتوليك روم - تحلیل و بررسی سکولاریسم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحلیل و بررسی سکولاریسم - نسخه متنی

محمدتقی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پس از پايان تعقيب و شكنجه و آزار مسيحيان، و آغاز دوره تساهل، توسّط امپراطور كنستانتين كبير در قرن چهارم ميلادي، مسيحيان با اين سؤال اساسي مواجه شدند كه اكنون رابطه آنها و كليسا با حكومت سياسي امپراطوري كه فرمانروايان آن، خودشان مسيحي بودند، چه بايد باشد؟ شكّي نيست كه امپراطوران مسيحي خود را صاحب همان منزلت مي‏دانستند ـ يعني منزلتي كه امپراطور در تفكّر قديم شرك‏آميز رومي داشت ـ يعني اين كه آنان نه تنها حافظين كليسا و بلكه به يك معني فرمانروايان آن بودند...

از زمان تئودوسيوس اوّل، كبير، در پايان قرن چهارم، مسيحيت به تنها دين امپراطوري روم تبديل شد، و شرك و يا بدعتهاي درون مسيحيت طرد شدند. از اينجا مرحله‏اي شروع شد كه كليسا و حكومت به صورت دو جنبه (وجه) يك جامعه واحد مسيحي تلقّي مي‏شدند. در اين دوران كليسا نوعي نظارت معنوي و قدرت سياسي روي كلّيه شهروندان و از جمله رهبران و فرمانروايان سياسي جامعه داشت.

همان مأخذ، ص 591 كليساي ارتودوكس شرقي «نظام بيزانس يا شرقي را مي‏توان به صورت Caesaropapism(حكومت مطلقه علماي روحاني و يا «پاپيست سزاري») تعريف كرد. امپراطوران شرقي خود را به عنوان حافظين و نگهبانان كليسا كه از طرف خدا منصوب شده بودند، مي‏دانستند كه مي‏توانستند درباره امور و ضوابط كشيشي (يا كليسايي) حكم وضع كنند و اين احكام، توسّط كليسا به عنوان بخشي از قانون شريعت قلمداد مي‏شد، البته اين طور هم نبود كه كليسا هم همواره تسليم باشد؛ و در واقع اين جنگ و گريز، با ميزان قدرت رهبران كليسا و يا حكومت در زمانهاي مختلف تغيير مي‏كرد. امّا با توجّه به اين كه بعضي از امپراطوران، حدود و ثغور اخلاقي كليسا را رعايت نمي‏كردند، بتدريج كليسا خود را از آنان كنار كشيد.

يكي از بيزانس شناسان سرشناس، لويي برهيه (Louis Brehier) نظام حكومت بيزانس (روم شرقي، قسطنطنيه، استانبول) را نه به صورت Caesaropapism، بلكه به عنوان يك تئوكراسي كه در آن، امپراطور از يك موقعيت سنگين‏تر و يا برتري برخوردار است، [ امّا نه يك موقعيت انحصاري يا استثنايي ] تعريف مي‏كند.

كليساي كاتوليك روم

در غرب (بخش غربي مسيحيت) تا قرن يازدهم، اوضاع چندان متفاوت نبود، هر چند كه پاپ ـ مدّعي اقتدار معنوي بر روي همه قلمروي مسيحيت بود ـ از احساس قدرتي برخوردار بود كه هرگز اسقفهاي اعظم قسطنطنيه آن را به دست نياورده بودند.

تضادّ و منازعه ميان پادشاهان و پاپ‏ها

در فاصله ميان قرون يازدهم تا سيزدهم ميلادي، اين تئوري ـ چه به صورت علني و يا ضمني ـ كه قدرت كشيشي (كليسايي) طبيعتا مافوق قدرت سكولار است و در آخرين مرحله مي‏تواند آن را كنترل كند، هرگز حتّي توسّط خود روحانيون مسيحي جنبه يك اعتقاد عمومي نداشت، بلكه تنها از تأثير عظيمي برخوردار بود و در منازعات ميان پاپ و امپراطوري مقدّس رم ـ كه در آن زمان اين منازعات بسيار رواج داشت ـ ريشه داشت.

/ 16