بیشترلیست موضوعات تحليل و بررسي سكولاريسم (حذف دين از زندگي دنيوي بشر) سكولاريزم و فلسفه سياسي ارسطو نگاهي بر نوسانات كليسا و حكومت كليساي كاتوليك روم وقايع زمينه ساز تفكّرات سكولاريستي بررسي و نقد علل بروز تفكّرات سكولاريستي تعريف دين از ديدگاه اسلام، داراي سه ركن اصلي است: توضیحاتافزودن یادداشت جدید
در حقيقت اگر در دنيا عطايي باشد كه خدا بر انسانها4 عنايت فرمايد، ممكن است اعتقاد جزمي كنيم كه سعادت نعمتي است الهي. و انسان از اين عقيده بخوبي استقبال ميكند. زيرا براي انسان چيزي با عظمتتر از اين وجود ندارد.»5با توجّه به اين عبارات، اسناد تفكّرات سكولاريستي به ارسطو به هيچ مأخذ صحيحي متّكي نميباشد. اين كه ارسطو گفته است: «طبيعت، انسان را بوسيله غرايزش به اجتماع سياسي ميكشاند» [ كتاب 1 ب 1 ف 13 [كمترين منافاتي با ضرورت تحصيل سعادت و فضيلت براي انسان ـ در حال فردي و جمعي ـ به وسيله دولت و سياست ندارد. زيرا عبارت ياد شده سياسي بودن انسان را به طبيعت او نسبت ميدهد و امّا هويت و مديريت و هدف سياست را كه در عبارات بعدي «سعادت» ميداند، در اين عبارت مسكوت گذاشته است.و امّا ضرورت تحصيل سعادت و فضيلت، مطلبي است كه ارسطو هم در كتاب سياست و هم در كتاب اخلاق به طور فراوان بدان گوشزد كرده است. چنان كه ملاحظه كرديم در تاريخ سياسي جامعه بشريت، در برابر روش و تفكّرات سكولاريسم، حكومت و سياست تئوكراسي نيز مطرح بوده است. معناي تئوكراسي ـ همان گونه كه در كتب لغت و دائرةالمعارفها آمده است ـ عبارت از حكومت خدايي، خدا سالاري، حكومت خدا، كشوري كه خدا پادشاه آن است، اعتقاد به لزوم حكومت الهي، اداره كشور طبق احكام الهي ... است.6براي درك سرگذشت نوسانات حكومت و كليسا و پديده سياسي تئوكراسي (حكومت خدايي) و سكولاريسم (حذف مذهب از زندگي دنيوي و سياست) بايد مروري بر تاريخ مختصر اين نوسانات داشته باشيم.
نگاهي بر نوسانات كليسا و حكومت
دائرةالمعارف بريتانيكا، ج 4، ص 590 كليسا و حكومت Church and state «موضوع مورد منازعه اين است كه در نهاد قانوني [ حكومت و كليسا ] در جامعه واحد و در ميان افراد واحدي، هر دو مدّعي وفاداري و تبعيت مردم بودند. از لحاظ تئوري مطابق آيه 21، باب 22، انجيل متي، بايد قاعده «مال قيصر را به قيصر ادا كنيد و مال خدا را به خدا» ادا ميشد، امّا در عمل قلمروي ادّعاي حاكميت قدرت دنيوي و روحاني تصادم پيدا ميكرد.در جوامع اوّليه، اين تفكيك بين وجوه ديني و دنيوي حيات اجتماعي، به نحوي كه امروزه رايج است، عملاً غيرممكن بوده است. در تمدّنهاي اوّليه همه جا، پادشاه و يا حاكم نماينده خدا (قدرتهاي الهي ـ آسماني) محسوب ميشد. تا زمان قبول دين مسيحيت توسّط امپراطور روم، شخص امپراطور عنوان بالاترين مرجع ديني را هم داشت و دين ولايات (كشور) را كنترل ميكرد، و بلكه خود، موضوع پرستش و چون «خدايي در روي زمين» بود.به هر حال، مفهوم «حكومت» و «كليسا» به عنوان دو هويّت جداگانه، از وقتي مطرح ميشود كه خطّ تمايزي بين جامعه سكولار بشري از يك طرف و جامعه يا جوامع ديني در داخل يك هسته سياسي، از طرف ديگر كشيده ميشود. درست نيست كه بگوييم تمايز بين حكومت و دين توسّط مسيحيت به وجود آمده است، هر چند كه مسؤوليت عمده بر دوش مسيحيت است. جريان با دين يهود آغاز شده است؛ چرا كه با سقوط اورشليم در سال 586 ميلادي، ديگر يهوديان هرگز از يك جامعه سياسي مستقلّ برخوردار نبودهاند؛ يعني از آن به بعد، اينها يك اقلّيت ديني يهودي در دل يك حكومت (كشور) غيريهودي بودند، و لذا مجبور بودند راجع به عضويت در جامعه ديني خود و شهروندي سكولار خويش به عنوان دو امر جداگانه بينديشند. وقتي هم دين مسيحيت به وجود آمد، تا مدّتها مسيحيان در شرايط و محيطهايي بودند كه بايد تحت حكومتهاي غير مسيحي به سر ميبردند.