شب خرگه سيه زد و در وى بيارميدروز از برون خيمه دراستاد و جابه جاىگفتى كسى به روى يكى ژرف آبگيريارب كجاست آن كه چو شب در چكد به جام؟چون پر كنى بلور و بدارى به پيش چشمهمبوى بيدمشك است اما نه بيدمشكآن مى كه ناچشيده هنوز از ميان جامگر پر وى نبستى زنجيره ى حباببر نودميده خويد بخوردم يكى شراباز شيشه تافت پرتو مى ساعتى به مرزاز شيشه تافت پرتو مى ساعتى به مرز
وز هر كرانه دامن خرگه فرو كشيدآن سقف خيمه اش را عمدا بسوزنيدسيصد هزار نرگس شهلا پراكنيدگويى به جام، اختر ناهيد در چكيدگويى در آفتاب گل سرخ بشكفيدهمرنگ سرخ بيد است اما نه سرخ بيدچون فكر شد به مغز و چو گرمى به خون دويداز لطف، مى ز جام همى خواستى پريدخوشا شراب خوردن بر نودميده خويدنيرو گرفت خويد و به زانوى من رسيدنيرو گرفت خويد و به زانوى من رسيد