محمود فتحعلي
به يك لحاظ فيلسوفان اخلاق به دو دسته كلي غايتگرا و وظيفهگرا تقسيم شدهاند. غايتگرايان معتقدند كه هر كاري را بايد با توجّه به نتيجهاش انجام داد. اگر نتيجه كاري
خوب بود خواه براي خود شخص، خواه براي گروهي، يا براي عموم مطابق با شاخههاي مختلف غايتگروي، آن كار را بايد انجام داد و در غير اين صورت نبايد انجام داد و
براي خوبي نيز معاني متفاوتي در نظر گرفتهاند مثل لذّت، قدرت، معرفت، تحقق كمالات نفس.
يكي از مفاهيم مهم در اخلاق و فلسفه اخلاق، مفهوم سعادت است. واژه سعادت كه در زبان انگليسي با happinessو در لاتين با eudaimonia به آن اشاره ميشود از ديرباز نقشي اساسي در اخلاق و فلسفه اخلاق داشته است مكاتب مختلف يونان باستان هر يك بگونهاي خاص اين مفهوم را در نظام اخلاقي خود جاي داده و كاركردي ويژه براي آن در نظر گرفتهاند. در نظام اخلاقي اسلام نيز مفهوم سعادتمفهوميكليدي ومحورياستكههرچند تشابهات بسياري با ديگر مفاهيم اين واژه در نظريههاي اخلاقي گذشته دارد ولي تفاوتي بزرگ نيز دارد كه سبب شده تا فلسفه اخلاق اسلامي از اين حيث نيز ويژگي خاص و ممتاز داشته باشد. در اين نوشتار سعي شده با سيري گذرا در آثار فلاسفه يونان، خصوصا سقراط، افلاطون، ارسطو، زنون، اپيكور و آثار برخي از انديشمندان اسلامي ديدي اجمالي نسبت به جايگاه سعادت در دو فلسفه اخلاق يونان و اسلام فراهم آيد. شايان ذكر است كه غرض اين نوشتار نقد و تحليل آراء اين بزرگان در اين زمينه نيست و آنچه ميتواند موجب بصيرت
بيشتري در مورد جايگاه مفهوم سعادت در فلسفه اخلاق شود بررسي پيشينه اين مفهوم در سنت مسيحي و در آراء متفكران غربي مثل هابز، لاك و خصوصا كانت است.
بحث خود در مورد سعادت را با ذكر دو پيش فرض آغاز ميكنيم كه پذيرش آنها براي اعتقاد به سعادت به عنوان غايت نهايي افعال آدمي لازم است. پيش فرض نخست آنكه افعال انسان داراي غايت است و پيش فرض دوم آنكه غايت تمام افعال انسانها واحد است. به نظر ميرسد براي قايلشدن به سعادت بعنوان غايت نهايي فعل اخلاقي چارهاي جز پذيرش اين دو پيشفرض نيست. زيرا اگر كسي معتقد باشد كه افعال انسان غايتي ندارد، يا آنكه غايت دارد ولي اين غايت واحد نيست ديگر نميتواند قائل شود كه سعادت تنها غايت نهايي افعال اخلاقي انسان است مگر آنگونه كه بعدا ذكر خواهيم كرد سعادت را امري داراي مراتب بداند كه هر مرتبه خود يك غايت است. از اين روست كه ميبينيم ارسطو اول در صدد اثبات غايتمند بودن افعال و سپس اثبات وحدت اين غايت بود. او براي تبيين اين امر
ميگفت: هر حركتي و هر فعلي و من جمله افعال انسان غايتي دارد. فعل ارادي عبارت است از چيزي كه متعلق خواست انسان است و فعل اختياري يعني چيزي كه هم متعلق خواست انسان و هم متعلق توانايي اوست.
مثلاً براي شخصي رسيدن به قلّه كوهي غايت نهايي در حركت خويش است. اين غايت متعلق خواست اوست ولي براي رسيدن به اين غايت داشتن جسمي ورزيده لازم است و براي داشتن جسمي ورزيده بدني سالم، و براي بدني سالم، غذا و براي غذا داشتن پول و براي تحصيل پول كاركردن لازم است كه اين فعل اخير در توانايي اوست و آنرا اختيار ميكند.) او بعد از اين مرحله ميگفت: تمام افعال انسان غايتي واحد دارند و اين غايت واحد كه هر غايت ديگري براي رسيدن به آن است همانغايت قصوييعنيسعادتاست. اين مطلب كه هرچيزي غايتيدارد وهر فعل انساني غايتمند است تقريبا از پذيرش عام برخوردار است اما اينكه همهانسانها غايتي واحد دارند مورد بحث و ترديد واقع شده است و بعضي معتقدندكهدركلامارسطو مغالطهواضحي وجود دارد و مانند اين است كه گفته شود هر گاوي يك سر دارد پس تمام گاوها يك سر دارند.(1)