بیشترلیست موضوعات سعادت در فلسفهاخلاق سقراط افلاطون ارسطو زنون اپيكور متفكران اسلامي فارابي غزالي خواجه طوسي و ابنمُسكويه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
مناسب است در اينجا به مشكل آن دسته از نظريههاي اخلاقي كه غير غايتگرايند اشاره شود. به يك لحاظ فيلسوفان اخلاق به دو دسته كلي غايتگرا و وظيفهگرا تقسيم شدهاند. غايتگرايان معتقدند كه هر كاري را بايد با توجّه به نتيجهاش انجام داد. اگر نتيجه كاري خوب بود خواه براي خود شخص، خواه براي گروهي، يا براي عموم مطابق با شاخههاي مختلف غايتگروي آن كار را بايد انجام داد و در غير اين صورت نبايد انجام داد و براي خوبي نيز معاني متفاوتي در نظر گرفتهاند مثل لذّت، قدرت، معرفت، تحقق كمالات نفس. بر طبق نتيجهگروي قائلشدن به سعادت بعنوان نتيجه نهايي اعمال امري معقول است. اما وظيفه گراياني كه معتقداند عامل اخلاقي بايد فعل را فقط بخاطر خود فعل و يا از آن رو كه وظيفه اوست انجام دهد، خواه اين وظيفه را عقل تعيين كرده باشد يا وحي يا عرف، و نتايج عمل اصلاً در انجامدادن يا انجامندادن آن تأثير ندارد، مشكل بتوانند سعادت را بعنوان غايت قصواي فعل اخلاقي توجيه كنند. كساني مثل كانت كه نمونه بارز وظيفهگروي در اخلاقاست تصريح كردهاند كه تنها عملي ارزش اخلاقي دارد كه فقط و فقط از روي وظيفه انجام شود و دخالت هر انگيزه ديگري در عمل، حتي رسيدن به سعادت، سبب ميشود تا عمل ارزش اخلاقي نداشته باشد. نظام اخلاقياي كه كانت ارائه ميكند در صدد است تا هر گونه نتيجهگروي يا مصلحت انديشي را از حوزه اخلاق بيرون كند. ولي آيا اساسا وظيفهگرائي مطلق ممكن است يا نه؟ آيا ممكن است در وراء انجام وظيفه هيچ امر ديگري در نظر نباشد؟ اين سؤالي است كه هم آندسته از مكاتب غربي كه مطلقا وظيفهگرايند و هم آندسته از متفكران اسلامي كه معتقد به اصالت تكليفاند بايد به آن پاسخ گويند.به هر روي پس از ذكر اين دو پيش فرض بحث را به اختصار با ذكر آراء برخي فلاسفه يونان در مورد سعادت ادامه ميدهيم. لازم به ذكر است كه چون بحث از مفهوم سعادت عمدتا با سه مفهوم لذّت، فضيلت و حكمت به هم آميخته است، از اينرو ما نيز به رابطه سعادت با هر يك اين سه مفهوم در ديدگاه فلاسفه مذكور بطور مجزا اشاره ميكنيم.
سقراط
سقراط ميگفت: فضيلت بايد خوب و سودمند باشد. تهور و بيپروائي صرف، شجاعت نيست زيرا گاهي مستلزم كاري خطرناك و احمقانه است كه نه خوب است و نه سودمند. او در باب فضيلت معتقد بود كه فضيلت بايد شامل معرفت و آگاهي باشد و بدون آگاهي نميتوان چيزي را كه خوب و سودمند است انتخاب كرد و از چيزي كه "شر" و "پليد" است اجتناب نمود. از ديد او هر فضيلتي با شناخت و معرفت "خير" و "شر" يكي است. بدينسان او تمام فضايل را واقعا با يك معرفت برابر ميداند (وحدت فضيلت) و از اين اشكال كه هر فضيلتي با معرفت خير و شر برابر نيست و ممكن است شخصي بداند فعلي فضيلت است اما به آن عمل نكند با نگرشي خودگرايانه ـ روانشناختي پاسخ ميگويد و اين احتمال را كه شخصي فعلي را فضيلت بداند ولي بدان عمل نكند رد كرده و ميگويد همه ما خواهان سعادت خود هستيم و هر كاري را بخاطر سعادت خود انجام ميدهيم و چون فضيلت براي سعادت شرط لازم و كافي است پس ممكن نيست كه كاري را فضيلت بدانيم و در عين حال آنرا انجام ندهيم.(2) به نظر او فقط در صورتي انسان سعادتمند است كه با فضيلت باشد و در صورتي با فضيلت است كه معرفت و شناخت داشته باشد. او خطاكار بودن انسان را بخاطر خطاي در شناخت خير و فضيلت واقعي ميدانست نه عاملي ديگر. امّا آيا فضيلت براي سعادت كافي است؟ پاسخ سقراط مثبت است. او چنين استدلال ميكند كه، چون فضيلت براي استفاده درست از تمام «خيرات متعارف» (سلامتي، ثروت، قدرت ...) كافي است، پس براي سعادت نيز كافي است و به همين خاطر خيرات متعارف در نزد او واقعا خير نيستند. پيش فرض استدلال او اين است كه هيچ سطح خاصي از«خيرات متعارف» براي سعادت ضروري نيست بلكه «خيرات متعارف» وسيله رسيدن به سعادتاند. او اين مطلب را كه سعادت غايت نهايي انسان است و انسان هر چيز ديگري را بخاطر سعادت ميخواهد، بديهي دانسته و ميگويد: سعادت تنها غايتي است كه ديگر سؤال بردار نيست كه سعادت را به خاطر چه ميخواهي؟سقراط دركتاب پروتاگوراس Protagoras)) سعادت را با بيشترين غلبه لذّت بر درد و رنج برابر دانسته و خوبي و بدي افعال را با ميزان لذّتي كه توليد ميكنند مربوط ساخته