اپيكور - سعادت در فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سعادت در فلسفه اخلاق - نسخه متنی

محمود فتحعلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اپيكور

كورنائيان كه افراطـي‏ترين طرفـداران لذّت‏گرايي در فلسفه يونان‏اند، لذّت را غايت نهايي زندگي مي‏دانستند. اپيـكور نيز در اين نظر با آنها موافق بود و مي‏گفت هر موجودي در پي لذّت است و سعادت در لذّت نهفته است. نخستين خير كه ذاتي انسان و همزاد اوست و با توجّه به آن هر انتخاب و اجتنابي صورت مي‏گيرد لذّت است. لذّت مبدأ و منتهاي زندگي سعادتمندانه، و ملاك و مقياس داوري است. بايد توجّه داشت كه مراد اپيكور از لذّت، لذّت زودگذر و احساسات فردي نيست بلكه لذّتي است كه در تمام طول زندگي دوام دارد. در نظر او لذّت بيشتر عبارت است از فقدان رنج و درد تا كاميابي و اين لذّت به طور برجسته در آرامش نفس وجود دارد. از آنجا كه در اخلاق اپيكوري واقعا ملاك مبتني بر ارزش اخلاقي براي تشخيص و تمييز بين لذّات وجود ندارد اگر او لذّتي را رد مي‏كند و يا لذّتي را برمي‏گزيند فقط بخاطر مقدار و دوام آن يا رنج و درد بعدي است. او مي‏گويد هر لذّتي خير است نه به اين معني كه هر لذّتي ارزش دارد، و هر دردي شر است ولي نه به اين معنا كه بايد از هر دردي پرهيز كرد. زيرا ممكن است خيري منجر به شري بزرگتر شود يا شري موجب خيري بزرگتر گردد، پس بايد به نتيجه عمل توجّه كرد. اپيكور تندرستي، بصيرت عقلاني و دوستي را براي رسيدن به آرامش نفس لازم مي‏شمرد و برخلاف كورنيان رنج رواني را از رنج بدني بدتر مي‏دانست.(13)

متفكران اسلامي

كندي: نظرات كندي شبيه به نظرات افلاطون و ارسطو است. او كه نفس و روح انسان را جاويد مي‏داند معتقد است كه سعادت كامل انسان پس از مفارقت روح از تن و ماده حاصل مي‏شود و مادام كه روح با بدن مرتبط است به سعادت كامل نمي‏رسد.

«سعادت اين است كه نفس آنچه را كه خدا مي‏داند ـ يا نزديك به آن را ـ درك كند».

ولي ادراك نفس وقتي به كمال مي‏رسد كه نفس از شهوت و غضب پاك شود. كندي از افلاطون نقل مي‏كند كه هرگاه نفس در حالتي كه ناپاك است از بدن مادّي جدا شود، از فلكي به فلك ديگر روان مي‏گردد و مدتي در هر يك از آنها باقي مي‏ماند تا پاك و پاك‏تر و از آلودگي‏ها رها مي‏شود و وقتي به فلك اعلي مي‏رسد به نهايت پاكيزگي مي‏رسد و آنگاه به جهان عقل صعود مي‏كند و به هر چيز دانا مي‏شود و اين سعادت كامل است.

او راه رسيدن به كمال و معرفت و در نتيجه سعادت را فضيلتمند شدن و تزكيه نفس مي‏داند و فضايل را به چهار نوع تقسيم مي‏كند، حكمت، شجاعت، عفت و عدل، و فضيلت واقعي را حد وسط بين افراط و تفريط مي‏داند. او نفس انسان را نوري از انوار باري تعالي مي‏داند كه چون از تن و شهوت فاصله گيرد به هر آنچه كه در جهان است آگاه مي‏شود و هيچ امري از او پنهان نمي‏ماند.(15)

فارابي

معلم ثاني نيز غايت قصوي و سعادت انسان را كمال معرفت‏نظري مي‏دانند وچون علم تجربي را جزئي‏از علم نظري‏به حساب مي‏آورد، كمال آن را، نيز جزئي از كمال علم نظري مي‏داند«و غايته القصوي كمال العلم النظري فان العلم الطبيعي

لما كان جزأ من‏العلم النظري كان‏الكمال الحاصل عنه جزا من‏الكمال النظري وذلك هوالسعادة‏القصوي...»

فارابي راه رسيدن به سعادت را داشتن ملكات اخلاقي دانسته و خلق نيكو را اعتدال و ميانه‏روي، و يا حد وسط افراط و تفريط مي‏داند و مي‏گويد: وقتي انسان اعمال صالح را تكرار كرد و انجام آنها براي او عادت شد خلق نيكو به دست مي‏آيد. در نظر ايشان لذّات دو دسته‏اند لذّات محسوس ولذّات غير محسوس. انسان چون به محسوسات آشناتر است و آنها را بهتر درك مي‏كند و آسانتر به آنها مي‏رسد گمان مي‏كندلذّات محسوس غايت اوست.(17)

غزالي

غزالي نيز سعادت انسان را معرفت مي‏دانست ولي معرفتي خاص. او سعادت هر موجودي را در چيزي مي‏ديد كه از آن لذّت مي‏برد و لذّت هر موجودي را در چيزي مي‏ديد كه موافق و مقتضاي طبع اوباشد و مي‏گفت اقتضاء طبع هر موجودي غايتي است كه براي آن آفريده شده است. پس اگر موجودي به غايت آفرينش خود دست يابد به سعادت خود رسيده است. در نظر او غايت آفرينش انسان، شناخت خدا است.

« سعادت آدمي معرفت خداست، لذّت دل آدمي در آن است كه خاصيت وي است و وي را براي آن آفريده‏اند و آن معرفت حقيقت كارهاست».(18)

غزالي استفاده از لذّات مادي و بهره‏مندي از آنرا به شرط آنكه در حد اعتدال و در راستاي سعادت باشد جايز مي‏داند.

"پس همه لذّتهاي دنيا مذموم نيست بلكه لذّتي كه بگذرد و اعانه به كار آخرت نباشد مذموم است و لذّتي كه مقصود از آن كار دين باشد مذموم نيست".(19)

ولي چون عقل را از تشخيص حد اعتدال و آنچه ضامن سعادت اوست ناتوان مي‏داند مي‏گويد تنها راه اين است كه زمام اختيار را به‏دست بصيرترين خلق كه رسول‏ا... صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است، بدهيم. و تنها راه رسيدن به سعادت متابعت از شريعت است. «پس بضرورت متابعت شريعت، و ملازمت حدود و احكام، ضرورت راه سعادت است و معني بندگي آن بود و هر كه از حدود شريعت درگذرد، به تصرف خويش در هلاكت افتد و بدين سبب گفت ايزد تعالي و من يتعدّ حدودالله فقط ظلم نفسه».(20)

/ 10