اكنون دو مطلب بايد كنار هم ثابت بشود يكي امتياز صفت ذات از صفت فعل ديگر آن كه آيا موجودات امكاني ميتوانند مظهر صفت فعل بشوند يا نه؟ بعد از بيان اين كه موجود امكاني هرگز نميتواند مظهر صفت ذات باشد بحث فوق را دنبال ميكنيم.
مرحوم كليني ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف اصول كافي، جلد اوّل بعد از اين كه مقداري از صفات ذات را ذكر ميكند، در پايان اين قسمت قبل از اين عنوان كه باب حدوث الاسما است يك عنوان ديگري دارد ميفرمايد: «جملة القول في صفات الذات و صفات الفعل» اين يك صفحه است كه بيان خود مرحوم كليني است و جزء روايات نيست ميفرمايند: «انّ كلّ شيئين وصفت الله تعالي بهما و كانا جميعاً في الوجود فذالك صفت فعل». اين يك قاعده كلي است كه خود آن مرحوم در شرح اين قاعده عقلي حدود يك صفحه سخن ميگويد. ايشان ابتدا خود قاعده را ذكر ميكند بعد يك صفحه آن را شرح ميدهد و ميفرمايد:
چيزي كه صفت وجودي است و نيز مقابل هم دارد و هر دو در خارج واقع ميشوند و خداوند به هر دوي اينها متصّف است اين گونه از امور يقيناً صفت فعل اند نه صفت ذات. مثلاً قبض و بسط، رضا و سخط، محبت و عداوت اينها هر كدام مقابل دارند و در خارج هم واقع ميشوند و خداوند هم به هر دو متّصف ميشود، خدا از موءمن راضي است و از كافر راضي نيست و بر او سخط دارد. خدا دوست موءمن است و دشمن كافر. خدا براي عدهاي روزي را بسط ميدهد و براي يك عده قبض ميكند، احيا و اماتهاي دارد. همه اينها مقابل دارند و خداوند هم به همه اين اوصاف با مقابلهاي اينها متصف ميشود. اين گونه اوصاف يقيناً صفت فعل اند نه صفت ذات، چرا؟ چون اگر چيزي مقابل داشت يعني تمام شد نوبت مقابل او فرا رسيد و آن مقابل، مقابل خود را طرد ميكند؛ مثلاً «لا يرضي لعباده الكفر»،6 ولي ايمان را ميپذيرد «رضي الله عنهم و رضوا عنه»7 خدا ايمان را راضي است «و رضيت لكم الاسلام دينا»8 يعني من اسلام را براي شما پسنديدم. در زيارت شريفه جامعه دارد كه: «رضيكم خلفاء» يعني شما را به عنوان خليفه پسنديد، اسلام را براي شما پسنديدم. خدا عدهاي را ميپسندد و عدهاي را نميپسندد، اطاعات را ميپذيرد و معاصي را نميپذيرد «كل ّ ذلك كان سيّئه عند ربك مكروها»9 چون ايمان را ميپذيرد و كفر را نميپذيرد پس مرز رضا و سخط از هم جدا هستند، اگر چيزي را خدا نميپذيرد معلوم ميشود رضاي او در آن جا نيست مقابل رضا هست، اگر رضا صفت ذات باشد بايد عين ذات باشد چون رضا در اين جا نيست لازمهاش آن است كه ذات در اين جا معاذ الله حضور نداشته باشد يا قبض و بسط اين چنين است يا قبول وعدم قبول اين چنين است خدا عمل متقيان را ميپذيرد: «انما يتقبّل الله من المتقين»10 عمل غير متقي را قبول نميكند يكي از اسماي حسناي حق، «قابل» است كه او «يقبل التوبة عن عباده»11 اين قابل نسبت به كار موءمنين است، كار كافرين را خدا قبول نميكند پس قبول، صفت خداست عدم قبول هم صفت خداست. پس هر صفتي مقابل هم دارد و چيزي كه مقابل دارد محدود است و چيزي كه محدود است ممكن است و نميتواند وصف ذات باشد، پس هيچ كدام از اينها نميتوانند صفت ذات باشند، اگر صفت ذات ميشدند بايد عين ذات و نامتناهي ميشدند يا بايد ذات، معاذالله حكم اينها را بپذيرد؛ يعني متناهي بشود كه محال است، يا اينها حكم ذات را بپذيرند و نامتناهي بشوند اين هم كه محال است، زيرا اينها مقابل دارند.
روي اين ضابطه ميتوان گفت: چيزي كه مقابل دارد صفت ذات نيست گر چه بر ذات حمل ميشود ولي وصف فعل است. ميدانيد كه در مقام اتحاد موضوع و محمول در هر قضيهاي موضوع و محمول با هم متحداند امّا مدار تعيين اين اتحاد به دست محمول قضيه است نه موضوع آن، وقتي گفتيم «زيد ناطق» يا «زيد عالم» يا «زيد قائم» موضوع و محمول با هم متحدند.