علي رباني گلپايگاني
فطرت در فرهنگ و معارف اسلامي جايگاه ويژهاي دارد. نخست در قرآن كريم و پس از آن دراحاديث ديني به عنوان يكي از اصول جهان بيني اسلامي مطرح گرديده است. دانشمندان اسلامي نيز با الهام از قرآن و حديث «نظريه فطرت» را در كتب تفسير و كلام و اخلاق مورد توجه قرار داده و به آن استناد نمودهاند.
در روزگار معاصر با توجه به بحثهاي جديد در حوزه معرفت ديني، و در رابطه با خاستگاه دين واخلاق، نظريه فطرت بيش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است، و به ويژه در آثار برجاي مانده از دو اسلام شناس برجسته يعني علامه طباطبايي و شهيد مطهري ، جايگاه مهمي را به خود اختصاص داده است، تا آنجا كه شايد بتوان ادعا كرد در همه مجلدات تفسير الميزان از اين مسأله ياد شده و استاد مطهري نيز بحثهاي جداگانهاي را به آن اختصاص دادهاند كه در كتابي با عنوان «فطرت» چاپ شده است.
از سوي ديگر برخي از نويسندگان نظريه فطرت و خصوصا ديدگاههاي استاد مطهري در اين باره را به نقد كشيدهاند. اهميت و جايگاه ويژه اين اصل در جهان بيني اسلامي، و نقد آن، تحقيق درباره آن را ضروري ميكند. ونوشته حاضر گامي است در همين راستا كه اميد است استوار و آموزنده باشد.
سرفصلهاي مباحث اين نوشتار بدين قرارند:
1 ـ تعريف فطرت و بيان ويژگيهاي آن
2 ـ فطريات ادراكي و معرفتي
3 ـ فطريات احساسي و گرايشي
4 ـ راه شناخت فطريات
5 ـ فطرت و توحيد
ميدانيم كه تعريف دو گونه است: تعريف لفظي و تعريف حقيقي. اينك به بررسي هر دو قسم در مورد «فطرت» ميپردازيم:
واژه فطرت از كلمه «فطر» اشتقاق يافته است، راغب اصفهاني «فطر» را به شكافتن چيزي از جهت طول تفسير كرده و گفته است : «اصل الفطر الشق طولاً»1 و در قرآن كريم آمده است:«اذا السماءانفطرت» (انفطار/1):هنگامي كه آسمان شكافته و قطعه قطعه شود.
طبرسي در معناي كلمه «فطر» گفته است :
فطر عبارت است از فرو ريختن از امر خداوند همان گونه كه برگ از درخت فرو ميريزد، و عبارت «فطرالله الخلق » كنايه از اين است كه خلق از جانب خداوند پديد آمده است.2
دراينكه واژه «فطر» آنگاه كه به خدا نسبت داده شود و بهعنوان فعل الهي از آن ياد شود به معناي آفريدن و ايجاد است شكي نيست، ولي لغت شناسان معتبر خصوصيت ابداع و بيسابقه بودن را نيز در آن ملحوظ داشتهاند.
بنابراين فطرت معادل خلقت نيست، بلكه معادل ايجاد وابداع است. چنانكه راغب گفته است: ايجاد وابداع نمودن خداوند خلق را به گونهاي كه براي انجام فعلي خاص مناسبت داشته باشد.3
ابن اثير نيز گفته است: فطر يعني ابتدا و اختراع.4
اكنون بايد ديد مقصود از ابتدايي وابداعي (بي سابقه) بودن چيست ؟
علامه طباطبايي مقصود از آن را ايجاد از عدم و بدون ماده پيشين دانسته كه با خلقت كه نوعي تركيب و صورت پردازي در مادههاي موجود است متفاوت ميباشد.5ليكن مرحوم مطهري اين ابداع را مربوط به مدل و الگوي آفرينش دانسته كه از ويژگيهاي آفرينش الهي است، زيرا در كارهاي انسان، حتي كارهايي كه آنها را اختراعي و ابتكاري ميداند نيز عناصري از تقليد وجود دارد، زيرا قبل از او طبيعت وجود داشته و مدلها و الگوهايي را به او آموخته است.6
روشن است كه دو نظريه فوق با يكديگر منافات ندارند و در برخي از افعال الهي هر دو معناي ابداع تحقق دارد، چنانكه در برخي ديگر فقط معناي دوم موجود است.
مقصود از تعريف حقيقي، بيان ذاتيات فطرت يعني تعريف بالحد نيست، بلكه مقصود بيان خواص و ويژگي هاي آن، يعني تعريف بالرسم است، درتعريف فطرت مي توان چنين گفت:
«فطرت عبارت است از نوعي هدايت تكويني انسان در دو قلمرو شناخت و احساس»، فطريات مربوط به ادراك و شناخت، اصول تفكر بشر بشمار ميروند، و فطريات مربوط به تمايل و احساس پايه هاي تعالي اخلاقي انسان قلمداد ميگردند.
اين هدايت هاي فطري در قلمرو شناخت و احساس در اين جهت كه تكويني بوده و اكتسابي و آموزشي نيستند، با هدايتهاي حسي و طبيعي كه در موجودات بيجان يافت ميشود، و با هدايتهاي غريزي كه درجانداران ـ و به ويژه انواع حيواني ـ وجود دارد، يكسانند ولي در عين حال داراي ويژگيهايي هستند كه آنها را از هدايت طبيعي و غريزي ممتاز ميسازد.
تمايز ميان طبيعت، غريزه و فطرت
طبيعت عبارت است از ويژگي ذاتي اشياء بيجان كه منشأ آثار مختلف آنها است. و در فلسفه از آن با اصطلاح صورتهاي نوعيه ياد ميكنند. اعتقاد به وجود طبيعت يا صورتهاي نوعيه از يك فكر فلسفي و عقلي همگاني در بشر سرچشمه گرفته است، و آن، اين است كه از نظر عقل، دو شييء كاملاً همانند، نميتوانند آثار مختلف داشته باشند؛ بنابراين خواص و آثار گوناگون اشياء، دليل بر تفاوتهاي ذاتي آنها است. از اين روي هر يك از عناصر، طبيعت ويژهاي دارد؛ چنانكه مركبات طبيعي نيز كه از تركيب عناصر حاصل شدهاند، داراي طبيعتهاي گوناگون ميباشند.
البته اين، يك بحث فلسفي و عقلي است و با آنچه در علم به اثبات رسيده كه تعداد و چگونگي تركيب اتمها در پيدايش اين تركيبات و آثار مختلف آنها مؤثراست، منافات ندارد؛ زيرا زبان هيچكدام از علم و فلسفه در اين مسأله زبان نفي و انكار نيست تا با ديگري تعارض پيداكند؛ بلكه هر يك از آن دو، چيزي را اثبات ميكند كه ديگري نسبت به آن ساكت است. آري از نظر تبيين علمي جهان طبيعت، به فرض وجود صورتهاي نوعيه و طبيعت هاي مختلف نيازي نيست، ولي چون اين تبيين علمي به يك امر ذاتي و جوهري منتهي نميگردد، عقل فلسفي را قانع نميكند، و پاسخ نهايي بشمار نميآيد، پاسخ نهايي و فيلسوفانه آن است كه به ذات و جوهر شيء منتهي گردد، كه به حكم «الذاتي لا يعلل » پس ديگر عقل پرسشي رامطرح نخواهد كرد.
غريزه عبارت است از ويژگي ذاتي حيوانات كه از نوعي شعور و آگاهي برخوردارند؛ ولي شعور و آگاهي آنها عقلي و كليگرا نيست، بلكه حسي، خيالي و وهمي است مانند آنچه در پرندگان، خزندگان، حشرات و چهارپايان ديده ميشود، كه از نخستين لحظههاي پيدايش، برخي از كارها و حركات را كه مشابه حركات ارادي و آگاهانه انسان است انجام ميدهند. مانند حركاتي كه از نوزاد جانوران نسبت به مادر يا غذا سر ميزند، و برخي ديگر پس از گذشت روزها يا هفتهها، نظير ساختن آشيانه و مانند آن، البته چون حيوان علاوه بر حيات حيواني داراي حيات طبيعي نيز هست، از ويژگي ذاتي طبيعت و غريزه، هر دو برخوردار است. و به عبارت ديگر هم به دستگاه طبيعي مجهز است و هم به دستگاه غريزي.