فطرت در قلمرو اندیشه و رفتار

علی ربانی گلپایگانی

نسخه متنی -صفحه : 14/ 2
نمايش فراداده

فطرت در قلمرو انديشه و رفتار

علي رباني گلپايگاني

فطرت در فرهنگ و معارف اسلامي جايگاه ويژه‏اي دارد. نخست در قرآن كريم و پس از آن دراحاديث ديني به عنوان يكي از اصول جهان بيني اسلامي مطرح گرديده است. دانشمندان اسلامي نيز با الهام از قرآن و حديث «نظريه فطرت» را در كتب تفسير و كلام و اخلاق مورد توجه قرار داده و به آن استناد نموده‏اند.

در روزگار معاصر با توجه به بحثهاي جديد در حوزه معرفت ديني، و در رابطه با خاستگاه دين واخلاق، نظريه فطرت بيش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است، و به ويژه در آثار برجاي مانده از دو اسلام شناس برجسته يعني علامه طباطبايي و شهيد مطهري ، جايگاه مهمي را به خود اختصاص داده است، تا آنجا كه شايد بتوان ادعا كرد در همه مجلدات تفسير الميزان از اين مسأله ياد شده و استاد مطهري نيز بحثهاي جداگانه‏اي را به آن اختصاص داده‏اند كه در كتابي با عنوان «فطرت» چاپ شده است.

از سوي ديگر برخي از نويسندگان نظريه فطرت و خصوصا ديدگاههاي استاد مطهري در اين باره را به نقد كشيده‏اند. اهميت و جايگاه ويژه اين اصل در جهان بيني اسلامي، و نقد آن، تحقيق درباره آن را ضروري مي‏كند. ونوشته حاضر گامي است در همين راستا كه اميد است استوار و آموزنده باشد.

سرفصلهاي مباحث اين نوشتار بدين قرارند:

1 ـ تعريف فطرت و بيان ويژگي‏هاي آن

2 ـ فطريات ادراكي و معرفتي

3 ـ فطريات احساسي و گرايشي

4 ـ راه شناخت فطريات

5 ـ فطرت و توحيد

1 ـ تعريف فطرت

مي‏دانيم كه تعريف دو گونه است: تعريف لفظي و تعريف حقيقي. اينك به بررسي هر دو قسم در مورد «فطرت» مي‏پردازيم:

الف: تعريف لفظي

واژه فطرت از كلمه «فطر» اشتقاق يافته است، راغب اصفهاني «فطر» را به شكافتن چيزي از جهت طول تفسير كرده و گفته است : «اصل الفطر الشق طولاً»1 و در قرآن كريم آمده است:«اذا السماءانفطرت» (انفطار/1):هنگامي كه آسمان شكافته و قطعه قطعه شود.

طبرسي در معناي كلمه «فطر» گفته است :

فطر عبارت است از فرو ريختن از امر خداوند همان گونه كه برگ از درخت فرو مي‏ريزد، و عبارت «فطرالله الخلق » كنايه از اين است كه خلق از جانب خداوند پديد آمده است.2

دراينكه واژه «فطر» آنگاه كه به خدا نسبت داده شود و به‏عنوان فعل الهي از آن ياد شود به معناي آفريدن و ايجاد است شكي نيست، ولي لغت شناسان معتبر خصوصيت ابداع و بي‏سابقه بودن را نيز در آن ملحوظ داشته‏اند.

بنابراين فطرت معادل خلقت نيست، بلكه معادل ايجاد وابداع است. چنانكه راغب گفته است: ايجاد وابداع نمودن خداوند خلق را به گونه‏اي كه براي انجام فعلي خاص مناسبت داشته باشد.3

ابن اثير نيز گفته است: فطر يعني ابتدا و اختراع.4

اكنون بايد ديد مقصود از ابتدايي وابداعي (بي سابقه) بودن چيست ؟

علامه طباطبايي مقصود از آن را ايجاد از عدم و بدون ماده پيشين دانسته كه با خلقت كه نوعي تركيب و صورت پردازي در ماده‏هاي موجود است متفاوت مي‏باشد.5ليكن مرحوم مطهري اين ابداع را مربوط به مدل و الگوي آفرينش دانسته كه از ويژگي‏هاي آفرينش الهي است، زيرا در كارهاي انسان، حتي كارهايي كه آنها را اختراعي و ابتكاري مي‏داند نيز عناصري از تقليد وجود دارد، زيرا قبل از او طبيعت وجود داشته و مدلها و الگوهايي را به او آموخته است.6

روشن است كه دو نظريه فوق با يكديگر منافات ندارند و در برخي از افعال الهي هر دو معناي ابداع تحقق دارد، چنانكه در برخي ديگر فقط معناي دوم موجود است.

ب: تعريف حقيقي

مقصود از تعريف حقيقي، بيان ذاتيات فطرت يعني تعريف بالحد نيست، بلكه مقصود بيان خواص و ويژگي هاي آن، يعني تعريف بالرسم است، درتعريف فطرت مي توان چنين گفت:

«فطرت عبارت است از نوعي هدايت تكويني انسان در دو قلمرو شناخت و احساس»، فطريات مربوط به ادراك و شناخت، اصول تفكر بشر بشمار مي‏روند، و فطريات مربوط به تمايل و احساس پايه هاي تعالي اخلاقي انسان قلمداد مي‏گردند.

اين هدايت هاي فطري در قلمرو شناخت و احساس در اين جهت كه تكويني بوده و اكتسابي و آموزشي نيستند، با هدايت‏هاي حسي و طبيعي كه در موجودات بي‏جان يافت مي‏شود، و با هدايت‏هاي غريزي كه درجانداران ـ و به ويژه انواع حيواني ـ وجود دارد، يكسانند ولي در عين حال داراي ويژگي‏هايي هستند كه آنها را از هدايت طبيعي و غريزي ممتاز مي‏سازد.

تمايز ميان طبيعت، غريزه و فطرت

طبيعت عبارت است از ويژگي ذاتي اشياء بي‏جان كه منشأ آثار مختلف آنها است. و در فلسفه از آن با اصطلاح صورتهاي نوعيه ياد مي‏كنند. اعتقاد به وجود طبيعت يا صورتهاي نوعيه از يك فكر فلسفي و عقلي همگاني در بشر سرچشمه گرفته است، و آن، اين است كه از نظر عقل، دو شيي‏ء كاملاً همانند، نمي‏توانند آثار مختلف داشته باشند؛ بنابراين خواص و آثار گوناگون اشياء، دليل بر تفاوتهاي ذاتي آنها است. از اين روي هر يك از عناصر، طبيعت ويژه‏اي دارد؛ چنانكه مركبات طبيعي نيز كه از تركيب عناصر حاصل شده‏اند، داراي طبيعت‏هاي گوناگون مي‏باشند.

البته اين، يك بحث فلسفي و عقلي است و با آنچه در علم به اثبات رسيده كه تعداد و چگونگي تركيب اتمها در پيدايش اين تركيبات و آثار مختلف آنها مؤثراست، منافات ندارد؛ زيرا زبان هيچ‏كدام از علم و فلسفه در اين مسأله زبان نفي و انكار نيست تا با ديگري تعارض پيداكند؛ بلكه هر يك از آن دو، چيزي را اثبات مي‏كند كه ديگري نسبت به آن ساكت است. آري از نظر تبيين علمي جهان طبيعت، به فرض وجود صورتهاي نوعيه و طبيعت هاي مختلف نيازي نيست، ولي چون اين تبيين علمي به يك امر ذاتي و جوهري منتهي نمي‏گردد، عقل فلسفي را قانع نمي‏كند، و پاسخ نهايي بشمار نمي‏آيد، پاسخ نهايي و فيلسوفانه آن است كه به ذات و جوهر شي‏ء منتهي گردد، كه به حكم «الذاتي لا يعلل » پس ديگر عقل پرسشي رامطرح نخواهد كرد.

غريزه عبارت است از ويژگي ذاتي حيوانات كه از نوعي شعور و آگاهي برخوردارند؛ ولي شعور و آگاهي آنها عقلي و كلي‏گرا نيست، بلكه حسي، خيالي و وهمي است مانند آنچه در پرندگان، خزندگان، حشرات و چهارپايان ديده مي‏شود، كه از نخستين لحظه‏هاي پيدايش، برخي از كارها و حركات را كه مشابه حركات ارادي و آگاهانه انسان است انجام مي‏دهند. مانند حركاتي كه از نوزاد جانوران نسبت به مادر يا غذا سر مي‏زند، و برخي ديگر پس از گذشت روزها يا هفته‏ها، نظير ساختن آشيانه و مانند آن، البته چون حيوان علاوه بر حيات حيواني داراي حيات طبيعي نيز هست، از ويژگي ذاتي طبيعت و غريزه، هر دو برخوردار است. و به عبارت ديگر هم به دستگاه طبيعي مجهز است و هم به دستگاه غريزي.