و در جاي ديگر در مقام دفاع از مقام شامخ عرفان راستين چنين متذكر ميشوند:
"انكار مقامات عارفين و صالحين را نكني و معاندت با آنان را از وظايف ديني نشمري ... چون ما جاهلان از آنها محروميم با آن به معارضه برخاستيم؛ نميخواهم مدعيان را تطهير بكنم كه (اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد) ميخواهم اصل معني و معنويت را انكار نكني".(16)
2ـ امام جامع بين سياست و معنويت بودند كه تبلور آن در ايجاد حكومت اسلامي مشهود است و از طرفي دايرؤ ارشاد عرفاني را توسعه بخشيده و آنرا عمومي كردند نه اينكه تنها عده اي بعنوان اهل دل مورد ارشاد و هدايت قرار گيرند بلكه همه اقشار اجتماع را با اين فكر وارد جرگه نمودند تا اگر اهليت داشته باشند از اين ارشاد بهره گيرند و ديديم كه مخلصين اين امت با الهامگيري از امام و ارشادهاي ايشان چگونه به اوج كمال رسيدند. بطوري كه طفل يكشبه ره صد ساله را پيمود و... .
3ـ گرچه امام در تمام زمينهها شجاعانه و با صراحت مسايل را مطرح ميكردند اما شجاعتي كه در بيان مسايل عرفاني بخرج دادهاند قابل توجه است و بسا كساني بودند و باشند كه در اشعار عرفاني او انگشت تحير و تعجب به دندان ميگيرند. و در صدور چنان مضامين، با اصطلاحات خاص عارفانه از سوي آن بزرگوار شگفت زده و مبهوت ميشوند. گذشته از مطلب فوق، امام(رض) اگر انتقادي بر كسي و سخني دارد آنرا بيپرده و بدون در نظر گرفتن شخصيت طرف مقابل بيان ميكند براي مثال آن حضرت در جواب منصور حلاج كه نداي اناالحق سر ميدهد ميگويند:
ديوان امام/94
يعني بالاي دار حتي اگر بگويي "اناالحق" شرك است، يعني تو هستي، باز "من" خويش را قبول داري، باز انانيت هست، بر فراز دار هم از انانيت تبليغ مي كني. يا:
ديوان امام/176
امام را در عالم عرفان بايد مصلحي دانست كه آنرا از جهات مختلف نجات دادند و نيز عرفا را. و نيز خدمتي شايان به آنها نمودند. امام در مقام يك فقيه متشرع و مجتهد عادل عالم و از سوي ديگر يك عارف كامل و واصل و در همان حال يك سياستمدار و فرمانده كل قواي اسلامي، هم ديدگاههاي منفي، عليه عرفان را عوض كردند و هم نقاب تزوير از چهرؤ دروغين مدعيان تصوف و عرفان را كنار زدند. "عرفان در شعر فضايي بوده كه تجربه هاي ادبي در آن كمال يافته و گسترده شده است؛ اما باز هم در قداست و حرمت شعر و ادب جاي سوالي باقي مانده بود كه غزليات امام اين مشكل را در ادبيات انقلاب گشود و ثابت كرد كه يك وارستؤ تمام عيار ميتواند از (خال) و (موي) و (مي) و (ساغر) و (باده) صحبت كند. خردهگيريهايي كه به حافظ ميشد از هيمن جا مايه گرفته است كه حاضر نبودند ادب را تا اوج قداستِ عرفان بالا ببرند ولي امام با اشعار خود شعر و ادب را اوجي بخشيدند و قضاوتها را نسبت به شعر و شاعري عوض كردند، اگر روزي بحث بود كه آيا ميشود از (مي) و (ساغر) و... تلقي درست و صحيح متناسب با شرع داشت، امام ثابت كرد كه شدني است".(17)
مقايسؤ كلي امام خميني(ره) و خواجه حافظ در شعر و عرفان
1ـ از حيث قدرت و هنر شعري: در اين بعد يقيناً حافظ قويتر است چون او در ديوانش مسايل عرفاني را با به صيقل كشيدن كلمات براي رسيدن به گونه ايده آل و نهايي شعر و با هنرنمايي خاص بيان ميكند. در حاليكه حضرت امام، از سر ذوق عارفانه، براي دل شيدا و عاشق خود شعري سرايد و فقط هدفش رساندن پيام عرفاني است بدون ايجاد پيچيدگي صنعتي در شعر.
2ـ از حيث عرفان: آنچنان كه در بررسي عرفان امام توضيح داده شد آن حضرت با توجه به سيره و احوال عيني و ملموسش در بعد عرفاني، گوي سبقت را از حافظ و ديگران ربوده و در واقع عرفان را از حيث نظري و عملي معنايي تازه و كامل بخشيده است.
3ـ از حيث بكارگيري اصطلاحات عرفاني: ميتوان گفت كه هر دو شخصيت عرفاني ما بطور يكسان و در حد كامل از اصطلاحات معمول عرفا بهره برده و از سنت ادب عرفان كناره نگرفته اند. ناگفته نماند كه از بوستان غزلهاي امام بوي سنايي و عطر عطار و مولوي و محيالدين ابن عربي و ديگر مشاهير عرفاني اسلامي به مشام جان ميرسد اما عنايتي كه آن بزرگوار نسبت به حافظ داشته قابل مقايسه با ديگران نيست.