البته ديد جاحظ درباره امام على(ع)، همانند ديد عثمانيه نيست. وى زمانى اين رساله را نوشته كه خود عثمانيه نيز، به پيروى از احمد بن حنبل، عقايد گذشته خود را نسبتبه امام على(ع) اصلاح كرده بودند. در واقع، جاحظ ميان عثمانيه و سفيانيه تفاوت مىگذارد و در رساله ديگرى، كه با عنوان رسالة الحكمين و تصويب على بن ابىطالب فى فعله نگاشته، ديدگاههاى سفيانيه را درباره معاويه رد كرده است. جاحظ در اواخر اين رساله نشان مىدهد كه از معاويه بيزار است. وى در رساله فضل هاشم على عبدشمس نيز به رد برترى امويان بر هاشميان پرداخته است. (2)
فرقه سفيانيه شايد همان نابته باشند، كه به نوعى عثمانىهاى افراطى بودند و همان فرقهاى است كه شيعه از آن با عنوان نصب يا مرام ناصبى ياد مىكند. جاحظ در رساله النابتة، پس از ارائه گزارشى از اتفاقات پس از رحلتحضرت محمد(ص) تا زمان يزيد و تاكيد بر اين كه يزيد مستحق لعن است، به بيان عقايد نابته زمان خود مىپردازد و مىگويد آنان سب واليان را فتنه و لعن ظالمان را بدعت مىشمرند، گرچه هر ظلمى را مرتكب شده باشند. وى كفر نابته را بدتر از كفر يزيد مىداند و تصريح مىكند كه نابته مشبهى مذهبند و خدا را به خلق تشبيه مىكنند. اين عقيده اهلحديث در قرن دوم و سوم هجرى است. او همچنين، از منظر فردى معتزلى، به اعتقاد نابته به جبر و تشبيه و قدم قرآن سختحمله مىكند و به صراحت آنان را پيرو احمد بن حنبل مىشمرد كه عقيده به قدم قرآن را از سلف نگرفته بلكه خود بدان معتقد شده است. (3) اين رساله نشان مىدهد كه اهلحديث در اين دوره، از نظر تاريخى و اعتقادى، چه باورهايى داشتهاند.
از اوايل قرن سوم، رهبران مذهبى بغداد، كه عمدتا اهلحديثبودند، كوشيدند تا براى تعيين اين مرزها رسالههايى تدوين و در هر زمينه عقايد درست را از نادرست تبيين كنند. عامل و نتيجه اين قبيل رسالهها، كه در قرن سوم در تبيين حدود و ثغور عقايد درست نگاشته شدند، نوعى خودآگاهى فرقهاى گسترده بود كه با توجه به معيارهاى تكفير و تفسيق گسترده، مىتوانست طرفداران هر فرقه را به صورت يك جامعه مستقل با عقايد و آداب و رسوم ويژه درآورد. اين مسئله در بسيارى از شهرها، به صورت تقسيم محلات يك شهر ميان فرقهها رخ داد; چيزى كه سابقه هم داشت.
در اينجا لازم است درباره اهلحديث، كه جريان غالب مذهبى بغداد است، بيشتر توضيح دهيم.
بهطور عمده، مرجعيت محلى در قرن دوم، دو نوع جريان مخالف را شكل داد: يكى اصحاب حديث، كه بيشترين آنها اهلمدينه بودند; دوم اصحاب راى، كه در اصل عراقى بودند و بعدها در برخى شهرهاى ايران نيز هواداران جدى به دست آوردند. ظاهرا اصطلاح رايج در برابر «اهلحديث»، عبارت از «اهلكلام» (4) يا «اهلراى» بوده است. تقريبا مىتوان گفت همه جريانهاى مخالف اهلحديث، در عراق و ايران رشد يافتهاند; با اين حال نفوذ اصحاب حديث، به تدريج، در عراق و ايران نيز فزونى گرفت و اندك اندك توانست در برابر گروههاى ديگر، خود را نماينده رسمى اهلالسنة يا تسنن مطرح كند. اين در حالى بود كه تعداد زيادى از كسانىكه در شمار گروههايى چون معتزله و مرجئه و اصحاب راى نبودند، رسما عقايد اهلحديث را نمىپذيرفتند و با اين حال، نام خاص فرقهاى نيز نداشتند. اينها نيز گروه ويژهاى از سنيان بودند.
گفتنى است كه كلمه «سنى» از همين زمان، يعنى نيمه دوم قرن، به كار رفت و بعدها، در قرن سوم و چهارم، شيوع يافت. پيش از آن، عنوان «عثمانى» ويژه كسانى بود تنها به خلافتسه خليفه معتقد بودند.
مىتوان گفت اهلحديث، نخستين بار، چيزى را كه بعدها مذهب تسنن ناميده شد و در قرن دوم شامل چند فرقه با تمايز فرقهاى اندك بود، به صورت يك فرقه با عقايد ويژه درآورد. افرادى كه اين جريان را شكل دادند، شمارى از محدثان بودند كه عمدتا در نيمه دوم قرن دوم تا قرن سوم هجرى در مدينه و بغداد زندگى مىكردند. مهمترين شخصيتهاى آنان عبارت بودند از: عبدالله بن مبارك (م 181)، نعيم بن حماد مروزى (م 228)، اسحاق بن راهويه (م 238)، عثمان بن سعيد دارمى (م 280) و مهمتر از همه، احمد بن حنبل (164 - 241).
آثارى كه اينان نوشتند، بيشتر در رد بر مخالفانشان بود. در واقع، نزاع با مخالفان، خودآگاهى فرقهاى مستقل آنان را افزايش داد. مهمترين آثارى كه اين افراد در اين تشخص فرقهاى تاليف كردهاند، رد بر قدريه، جهميه، مرجئه و زنادقه است. براى نمونه، احمد بن حنبل، دارمى، و عبدالله بن محمد جعفى (م 229) رسالههايى در رد بر جهميه نوشتند. مقصود آنان از جهميه، عبارت از معتزله و قدريه و يا به تعبير ديگر، كسانى است كه قائل به روايات تشبيه نيستند و در اثبات تنزيه مىكوشند و ممكن است آنان نيز به نوعى گرفتار افراط شده باشند.
در ادامه كار رديه نويسى، نگارش اعتقاديهها آغاز شد. آنان براى نشان دادن مرزهاى اعتقادى درست، دستبه تدوين اعتقادنامههاى خود زدند. نام اين آثار به نوعى مشتمل بر كلمه سنتبود كه بهتدريج اهلالسنة از آن انشقاق يافت. اين اصطلاح درست در برابر بدعت قرار مىگرفت، و از نظر آنها تمامى گروههاى ديگر اهلبدعتبودند. شمارى از كسانى كه اين قبيل آثار را نوشتهاند، عبارتند از: عبدالله بن احمد بن حنبل (م 290)، ابوبكر احمد بن عمرو شيبانى(م 277)، ابوعلى حنبل بن اسحاق (م 273)، ابوبكر احمد بن محمد الاشرم(م 273)، ابوبكر بن ابى شيبه (م 225)، ابن ابى عاصم (م 287) و ابومنصور اصفهانى. (5) ابن نديم به محمد بن عمر واقدى نيز كتابى را با عنوان كتاب السنة و الجماعه و ذم الهوى و ترك الخروج نسبت داده است. (6)
مشخصات برخى از اين آثار چنين است:
1. عبدالله بن احمد بن حنبل (م 290): كتاب السنة،2 ج، تحقيق محمد بن سعيد بن سالم القحطانى، الدمام، 1994.
2. بربهارى، ابومحمد حسن بن على بن خلف (م 329): شرح السنة، تحقيق ابوياسر خالد بن قاسم، مدينه منوره، مكتبة الغرباء الاثرية، 1993.
3. الخلال، ابوبكر احمد بن محمد بن هارون (م 311): السنة، 5 ج، تحقيق عطية الزهرانى، الرياض، دارالراية، 1994.
4. ابن ابىعاصم، ابوبكر عمرو بن ابىعاصم الضحاك الشيبانى (م 287): السنة، 2 ج، تحقيق محمد ناصرالدين الالبانى، بيروت، المكتب الاسلامى، 1993.
5. اللالكائى، ابوالقاسم هبةالله بن الحسن بن منصور الطبرى (م 418)، شرح اصول اعتقاد اهلالسنة و الجماعة، 9 ج، تحقيق احمد بن سعد بن حمدان الغامدى، الرياض، دارطيبة، 1994.
6. ابن بطة، ابوعبدالله عبيدالله بن محمد بن بطة العكبرى (م 387)، الابانة عن شريعة الفرقة الناجية و مجانبة الفرق المذمومة، 2ج، تحقيق رضا بن نعسان معطى، الرياض، دارالراية، 1994.