عاد و ثمود به عذاب هلاك مى شديد.
پس بين مالك و آنان كار به سب و ناسزاگويى كشيد و نزديك بود فتنه اى ديگر پديد آيد، اميرالمومنين عليه السلام آنان را آرام و غوغا را خاموش كرد.
پس يكى از آنان گفت : اى اشتر! اميرالمؤ منين على عليه السلام گفتار آنان را قبول كرد، تو چرا راضى نمى شوى ؟ مالك گفت : به هر چه اميرالمؤ منين على عليه السلام راضى شود، من هم راضى و مطيع هستم .
با اختلاف در بين سپاه على عليه السلام و بازگشت مالك اشتر كار به كام معاويه شد، كه بعد از لمس كردن شكست و ديدن مرگ ، جان تازه گرفت و اميد بقا يافت و به زبان اقرار كرد و گفت :
والله آن زمان كه مالك اشتر مى جنگيد، خواستم از او بخواهم تا از على بن ابى طالب عليه السلام برايم امانى بستاند و در آن ساعت انديشه گريختن داشتم كه مرا به اشعار پسر عمرو بن اطنابه افتادم ، از فرار شرم كردم تا اين كه على عليه السلام اشتر نخعى را باز خواند كه نفسم تازه شد و حيله ما كارگر افتاد و كار بر وفق مراد شد.
اميرالمؤ منين على عليه السلام در ميان اصحاب و لشكريان خويش سخن آغاز كرد و فرمود:
اى مردم ! هيچ كتابى بالاتر از قرآن و هيچ حكمى بهتر از حكم خداوند تعالى نيست و اين قوم ما را به كتاب خدا مى خوانند، همه مى دانيد من دوست دارم زنده كنم آنچه را قرآن زنده كرده و كنار بگذارم آنچه قرآن گذاشته است . بر شما معلوم است كه در جنگ حديبيه در خدمت رسول خدا بوديم همه طالب جنگ و منكر صلح بوديم ، كه محمد مصطفى صلى الله عليه و آله از جنگ نهى فرمود، اكنون اهل شام از غايت اضطرار و ترس از شمشير، ما را به قرآن مى خوانند و ما هم اجابت كرديم پس صبر كنيد و آرام باشيد تا بدانيم آنان چه مى خواهند.
پس از سخن على عليه السلام ، حريث بن جابر بكرى برخاست و گفت :
اى مردم ! سخنان اميرالمؤ منين على عليه السلام را شنيديد، كلام مرا گوش كنيد؛ اميرالمومنين عليه السلام در همه مشكلات پناهگاه ماست ، چون او رهبر و امام ماست ، والله آنچه امروز از اهل شام پذيرفته ، همانى بود كه روز اول از آنان مى خواست ، اگر كسى بعد از اين اميرالمؤ منين على عليه السلام را در اين كار كه پذيرفته طعن و مذمت كند با شمشير جواب او را مى دهيم .
پس از او جماعتى از بنى بكر بن وائل مثل حريث بن جابر و خالد بن معمر و شقيق بن ثور و كردوس بن عبدالله برخاستند و به نزد اميرالمومنين آمدند و گفتند:
فرمان ، فرمان توست ، اگر اهل شام را اجابت كنى ما هم اجابت مى كنيم اگر آنان را انكار كنى ما هم انكار مى كنيم ، ما مطيع تو هستيم و در پيش تو كمر خدمت بسته ايم .
على عليه السلام فرمود:
من سزاوارترين فرد در اجابت به كتاب الله هستم ، كه حرمت آن را نگه دارم ، اما معاويه ، عمروعاص ، ابن ابى معيط، حبيب بن مسلمه ، ضحاك بن قيس و پسر ابى سرح اهل دين قرآن نيستند. من آنان را بهتر از شما مى شناسم ، از كودكى تا امروز با ايشان مصاحب بودم . در كودكى بدترين كودكان بودند و اكنون شرورترين مردان هستند.
به يقين مى دانم بستن مصاحف بر سر نيزه ها خدعه و مكر آنان است ، تا از قبول فرمان خدا تعالى فرار كنند، اما شما مرا موافقت نكرديد و بر فريب آنان فريفته شده از اره راست منحرف شديد؛ چون شما با من مخالفت كرديد، به ناچار قبول كردم و شما به زودى ثمره اين كار را خواهيد ديد.
جماعتى كه حاضر بودند، بعضى آنان حضرت را تصديق كرده و ثنا گفتند و برخى سر را به زير انداخته و حرفى نگفتند.
پس از پايان سخنان اميرالمومنين عليه السلام ، ابوالاعور السلمى از جانب معاويه در حالى كه بر اسبى نشسته قرآنى بر سر نهاده بود، به نزديك لشكر على عليه السلام آمد و گفت : اى اهل عراق و اى على بن ابى