يزيد بن شجره دو روز مانده به مراسم حج به عرفات رسيد و ندا داد: اى مردم با شما كارى ندارم ، در امن و امان هستيد، ما براى مراسم حج به اينجا آمديم .
يزيد گفت : يكى از معارف صحابه را حاضر كنيد تا با او سخن بگويم . ابو سعيد خدرى را نزد او آوردند.
گفت : اى ابا سعيد!براى تفرقه و خصومت نيامدم ، بلكه براى اتحاد و دلجوى مردم آمدم ، اگر بخواهيم مى توانيم امير شما قثم بن عباس را اسير كنيم و به شام بفرستيم ، اما چنين نخواهيم كرد، چون جنگ در حرم خدا را جايز نمى دانيم .
مصلحت آن است كه امير شما امامت نماز را ترك كند و مردم به اختيار خويش مرد ديگرى را براى امامت جماعت انتخاب كنند تا ميان ما گفت و گو و مجادله اى نباشد و اين كار نيت عافيت و اصلاح دارم .
ابو سعيد گفت : خدا جزاى خير به تو دهد كه مرد نيك خواه و نيك انديشى هستى .
سپس به نزد قثم بن عباس رفت ، پيشنهاد امامت نماز را مطرح كرد. قثم نيز پذيرفت .
بزرگان مكه شيبة بن عثمان عبدى را براى امامت و مناسك حج انتخاب كردند.
پس از اتمام مناسك حج يزيد بن شجره به ياران خويش گفت : شكر خداى تعالى را كه خيرى را عنايت كرد و شرى را دفع فرمود اما خير اين كه در اطاعت خليفه وقت ، معاويه توفيق حج يافتيد و مناسك به جاى آوريد، اما دفع شر اين كه از تعرض ياران على بن ابى طالب عليه السلام سالم مانديد. ان شاء الله ماءجور و مشكور به شام باز گرديد.
اهل شام از مكه به جانب شام حركت كردند، لشكر اميرالمؤ منين عليه السلام به نزديكى مكه رسيدند، جماعتى از اعراب خبر دادند كه لشكر شام از مكه بازگشته جانب شام روان اند.
معقل بن قيس به دنبال آنان شتافت و منزل به تعقيب آنان پرداخت . لشكر شام به سرعت از مكه دور شدند.
معقل بن قيس به وادى القرى رسيد، اهل شام از آن منزل كوچ كرده فقط ده نفر از قافله باز ماندند كه شتر خويش را بار مى كردند، آن ده نفر را اسير گرفتند، اموال و اسحله و چهارپايان را از آنان گرفتند.
اهل شام به يزيد بن شجره گفتند، صلاح است باز گرديم و ياران خويش را از دست عراقيان خلاص كنيم ، يزيد گفت ما توان قدرت وافى و كافى براى مقابله با لشكر على عليه السلام را نداريم . اين را گفت و به جانب شام حركت كرد.
معقل بن قيس چون تعقيب اهل شام را بى فايده ديد به كوفه بازگشت و آنچه اتفاق افتاد براى على عليه السلام بيان داشت .
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: آن ده نفر را محبوس كنيد، زيرا معاويه چند تن از ياران ما را در حبس دارد هرگاه آنان را آزاد كند ما اينان را آزاد مى كنيم .
يزيد بن شجره نيز به نزد معاويه رفت و آنچه اتفاق افتاد بيان كرد.
معاويه بار ديگر از اصحاب خويش به نام حارث بن نمر تنوخى ^(105) را فرا خواند و هزار سوار از مبارزان شام را به او سپرد و فرمان داد به بلاد جزيره رود، هر كسى در اطاعت و بيعت و دوستى اميرالمؤ منين على عليه السلام است به قتل برساند و اموال آنان را غارت كند.
طرفداران معاويه به جانب جزيره روان شدند و در آن حوالى قبيله بنى تغلب كه از دوستان و شيعيان اميرالمؤ منين على عليه السلام بودند غارت كردند و هشت نفر را به اسارت گرفته به شام مراجعت كردند.
پس مردى از اهل جزيره به نام عتبة ، على ، اقوام و خويشان خود از بنى تغلب را جمع كرده به قصد منبح آمدند. آنان از پل فرات عبور كردند اهالى شام از طرفداران معاويه را به تلافى اموال خود غارت كردند و با غنايم زيادى به بلاد جزيره برگشتند، سپس عتبه قصيده غرايى سروده براى معاويه فرستاد:
چون خبر غارت اهالى جزيره به سمع اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد نامه اى به اين مضمون براى معاويه نوشت .
اما بعد، اى معاويه ! خداى تعالى عادلى است كه ظلم و جور نمى كند و عزيزى است كه مغلوب نشود، احسان را با احسان پاسخ مى دهد، بر آنچه از ظلم و جور و عدوان از بندگان سر زند بصير و خبير است ، اى معاويه ، تو براى دنيا خلق نشدى زندگى ابدى هم نخواهى يافت . عاقبت طعم مرگ را خواهى چشيد و به ديدار پروردگار