چون ضحاك مغلوب شد، معاويه مردى از معروفين شام به نام يزيد بن شجرة را فرا خواند و گفت :مى خواهم به مكه بروى ، حج بگذارى و عامل على بن ابى طالب عليه السلام را از مكه بيرون كنى و از حاجيان كه از اطراف و اكناف براى مراسم حج مى آيند براى من بيعت بستانى تا به خلافت من اقرار كنند و از على عليه السلام بيزارى جويند.معاويه گفت : من به بصيرت ، رشادت و دور انديشى تو يقين دارم . تو را براى جنگ به حرم خداى تعالى نمى فرستم . بلكه تو را براى حج گزاردن ماءموريت مى دهم ، حرمت خدا را در حرم نگه دار و اگر بتوانى بدون قتال و خونريزى عامل على بن ابى طالب عليه السلام را از مكه بيرون كن .يزيد بن شجره گفت : سمعا و طاعتا. به جان دل فرمان مى برم .معاويه سه هزار نفر از نخبگان و مبارزان اهل شام را به او سپرد و بار ديگر گفت ، اى يزيد!تو توصيه مى كنم فراموش نكن تو به مكه مى روى كه حرم امن الهى و پناهگاه مؤ منين است ، مولد من آنجاست و قوم عشيره من در آنجا ساكن اند آنان را نترسان و آزارى نرسان . با اهل مكه قتال نكن جنگ و خونريزى در حرم را دوست ندارم .يزيد بن شجره به جانب مكه روان شد.قثم بن عباس آن زمان والى اميرالمؤ منين على عليه السلام در مكه بود.چون خبر يزيد بن شجره را شنيد، مردم را حاضر كرد و خطبه اى براى آنان خواند. پس از حمد و ثنا و درود بر محمد مصطفى صلى الله عليه و آله گفت :اى مردم ، فوجى از لشكر شام كه ظلم و فساد در خون آنان نهفته است و هيچ مروت و ترحم ندارند، قصد الحاد و فساد در حرم خدا را دارند، آيا حاضريد با آنان بجنگيد يا صلح كنيد؟ انديشه خود را بيان داريد. مردم خاموش نشستند و جواب نگفتند.بار ديگر قثم بن عباس گفت : آنچه در دل داريد آشكار كنيد اگر قصد دفاع و حمايت نداريد، من از شهر بيرون خواهم رفت و در كوههاى اطراف مى مانم تا خداى تعالى چه حكم كند!شيبة عثمان عبدى گفت : اى قثم !تو اميرى و ما رعيت . اگر با لشكر معاويه جنگ كنى ، ما متابعت مى كنيم و اگر صلح كنى ما هم موافقت مى كنيم .قثم گفت : اى هيهات اهل مكه !من به سخن شما مغرور فريفته نمى شوم چون شما اهل وفا نيستيد.من به كوههاى اطراف مى روم و نامه اى به اميرالمؤ منين على عليه السلام مى نويسم و او را از كيفيت كار آگاه مى كنم . اگر امدادى فرستد، با كمك آنان لشكر شام را دفع مى كنم ، وگرنه صبر مى كنم .ابو سعيد خدرى گفت : اى امير!حرم را حرمتى عظيم است . جماعت شاميان هنوز به مكه نرسيدند و تو تعجيل نكن ، اگر قدرت مقابله و دفاع داشته باشى ، آنان را سركوب كن ، والا شهر را رها و به كوههاى اطراف ساكن شو تا اميرالمؤ منين على عليه السلام تو را امداد كند.سرانجام قثم در مكه اقامت گزيد، شهر را رها نكرد. چون خبر به اميرالمؤ منين على عليه السلام در كوفه رسيد، بر منبر رفت و اين خطبه را خواند.اى مردم !معاويه لشكرى سياه دل از شام به مكه فرستاد كه آنان را گوش شنوا و چشم بينا نيست ، سربازانى كه حق را از باطل باز نشناسند. در اطاعت مخلوق از معصيت خالق شرم نكنند، رفيق شيطان و وزير جبابره و ستمكاران اند. برخيزيد و به دفع آنان پردازيد، معقل بن قيس را كه مردى متى و امين است ، با درايت و عقل تصميم مى گيرد و با شجاعت و صلابت عمل مى كند به فرماندهى اين كار برگزيدم به اتفاق او روان شويد. تا سعادت دنيا و آخرت و فوز جنت يابيد.در پايان خطبه اميرالمؤ منين عليه السلام ، هزار و هفتصد نفر از سواران عرب جمع شده به سرعت به سوى مه روان شدند.