جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معاويه به محاربت و قتال و كشتار كشيد، عرب قرها اين جنگ و كشتار را يادآورى و قبيله ما را شماتت مى كند و هيچ گاه روزگار اين خنگ را فراموش نمى كند بهتر است شما على بن ابى طالب عليه السلام و اصحابش را ترك كنيد و باعث سرشكستگى ما نشويد، عمروعاص از اين سخنان بيهوده بسيار گفت و ره تدبيرى كه مى دانست از مكر و حيله به كار بست .

مرد هضيمى گفت : اى دشمن خدا! بدون هيچ موجب و علتى ، على ابن ابى طالب عليه السلام را كه داراى انواع فضيلت است رها كنيم و به خدمت فاسقى بى دين كه راه ضلالت از هدايت را نمى شناسد بياييم ! آيا ما را احمق و بى عقل به حساب مى آورى ! دور شو، لعنت رسول خدا بر تو باد.

عمروعاص دندان طمع از آنان بر كنده و نوميد و خاسر به نزد معاويه برگشت .

خطبه اميرالمومنين بر اصحاب خود

در آن هنگام عمروعاص با افراد قبيله ربيعه در حال سخن بود، اميرالمؤ منين على عليه السلام در ميان افراد خويش ايستاد و فرمود:

اى ياران و دوستان و اى هواداران من ، امروز آوازه شجاعت و دليرى شما در ميان همه قبايل به گوش خاص و عام رسيده است . به بركت نام خداى تعالى به پيش رويد، وقار و سكينه را شعار خويش سازيد، زهد و صلاح را زينت رفتار و سكنات خود قرار دهيد و از خير و نيكى غافل نباشيد.

بدانيد با ابتر ابن ابتر و ابن آكلة الاكباد و وليد بن عقبه مى جنگيد، من ايشان يا به دين حق و اره هدايت مى خوانم آنان مرا به خوردن حرام و پرستيدن اصنام (80) دعوت مى كنند. اينان جماعتى فاسق و فاجرند، كه بندگان خدا را از راه خدعه در گرداب فتنه انداختند با شعار دروغ و سخن بهتان اهل شام را به جنگ ما آوردند، با جديت مى خواهند انوار شريعت محمدى صلى الله عليه و آله را فرونشانند و ميان امت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله تفرقه انداختند. والله متم نوره و لو كره الكافرون .

سپس دست ها را به طرف آسمان بالا برد و اين دعا را خواند:

اللهم اقلل حدهم وشتت كلمتهم ، فانه لا يذل من واليت و لا يعز من عاديت .

آمادگى لشكر على عليه السلام براى پيكار

لشكر اميرالمؤ منين على عليه السلام آماده قتال و جدال با اهل بغى و كفر شده روى به ميدان آوردند دو لشكر به يكديگر نزديك شدند.

مبارزى از اهل شام به نام غرار بن ادهم بيرون آمده ، بين دو صف جولان مى داد و مبارز مى خواست ، گفته شد در لشكر شام ، سوارى از او شجاع تر و قوى تر نبود و لشكر على عليه السلام چون او را مى شناختند لذا كسى به مبارزه او بيرون نرفت .

غرار در اثناى جست و خيز و جولان چشمش به سوارى از اصحاب اميرالمومنين افتاد.

پرسيد: اين سوار كيست ؟ گفتند: عباس بن ربيعة هاشمى .

غرار با غرور و نخوت گفت ، آيا رغبت به مبارزه دارى ؟ عباس گفت : چرا رغبت ندارم ! من دنبال تو مى گشتم . از اسب فرود آى تا پياده جنگ كنيم .

هر دو از اسب فرود آمده ، آماده نبرد شدند، دو لشكر دست از جنگ كشيده تا مبارزه آنان را نظاره كنند و آن دو با شمشير به يكديگر حمله كردند.

چون هر دو زره داشتند شمشير كارگر نبود، اميرالمومنين عليه السلام از دور نگاه مى كرد ولى يار خود را نمى شناخت ، عباس در اثناى شمشير زنى ، چشمش به زره غرار كه خللى داشت افتاد فرصت را غنميت شمرده شمشير از آن ناحيه وارد كرد و غرار را به دو نيم كرد. آواز تكبير اصحاب اميرالمؤ منين على عليه السلام بلند شد.

على عليه السلام پرسيد اين مبارز از كدام قبيله است كه ما را مسرور گردانيد.

گفتند: از قبيله بنى هاشم و نام او عباس بن ربيعه است .

اميرالمومنين او را صدا زد و گفت : اى عباس ! عباس گفت لبيك يا اميرالمومنين . حضرت فرمود: اى عباس ! مگر نگفتم تو و عبيدالله بن عباس ‍ بدون اجازه من به ميدان حرب وارد نشويد.

/ 136