اميرالمؤ منين على عليه السلام هم لشكر را مرتب ساخت ؛ ميمنه را به حسن و حسين عليه السلام سپرد، ميمنه پيادگان را به عبدالله بن جعفر طيار و مسلم بن عقيل بن ابى طالب داد، ميسره سواران را به محمد بن حنفيه و محمد بن ابى بكر تسليم كرد. ميسره پيادگان را به هاشم بن عتبه بن ابى وقاص و برادر او عمروبن عتبه داد.عبدالله بن عباس و عباس بن ربيع بن حارث را در قلب سواران قرار داد. اشعث بن قيس و مالك اشتر نخعى را در قلب پيادگان گماشت ، جناح سواران را به سعيد بن قيس همدانى و عبدالله بن بديل و رقاء خزاعى سپرد.جناح پيادگان را به رفاعة بن شداد عبسى و عدى بن حاتم طائى داد، سواران كمين به عمار ياسر و عمر به حمق خزاعى تسليم كرد، پيادگان كمين را به واثلة بن كنانى و قبصة بن حاير اسدى سپرد، چون از آرايش لشكر فارغ شد. بر هر قبيله از قبايل ربيعه و مضر و يمن مردى از سادات آنان را نصب كرد تا از راءى و نظر و دستور آنها اطاعت كنند.دو لشكر به هم نزديك شدند، قهرمانى به نام جدل بن عبدالله از صفوف لشكر على عليه السلام بيرون آمد و بر ميسره و ميمنه لشكر معاويه تاخت .عوف بن عوف حارثى از لشكر معاويه وارد ميدان شد و رجز مى خواند و جولان مى داد، علقمة بن قيس از اصحاب على عليه السلام به مقابله او رفت ، نيزه اى بر سينه او زد و او را از اسب به زير انداخت ، عمرو بن عاص علم را به دست پسر خويش عبدالله داده ، با جماعتى كثير از اهل شام به ميدان آمد. در جلو لشكر هود ايستاد و رجز مى خواند و به مردانگى و شجاعت خود فخر مى كرد، سپس به لشكر على حمله كرد و بعد از ساعتى به موقف خود برگشت .اميرالمومنين عليه السلام به صفى كه عمرو در آن ايستاده بود، نظرى انداخت ؛ سپس مبارزى از قبيله ربيعه به نام حصين بن منذر را طلبيد و علم سپاه را به دست او داد و پانصد سوار از بزرگان قبيله ربيعه را همراه او كرد و فرمود:بر صف مقابل حمله كن و آنان را مهلت مده . او پرچم را برافراشت و به قبيله خود گفت : مرگ بهتر از فرار است ، پس هرگز پشت به دشمن نكنيد. پشت سر من حركت كنيد، ميعاد ما خيمه معاويه باشد، مردانه وارد ميدان جنگ شده و چندان پيكار كردند و كشتند و تا اين كه علم از خون ياران معاويه سرخ گرديد.معاويه پرسيد اين پرچمدار كيست ؟ گفتند حصين بن منذر با قبيله ربيعه ، معاويه با سيصد سوار از قبايل عك و لخم و حمير به مقابله با او آمد.اميرالمؤ منين على عليه السلام با يكصد مرد كار آزموده به ميدان رفت ، جنگى سخت و شديد آغاز شد بسيارى از لشكر معاويه كشته شدند. بعد از ساعتى اميرالمؤ منين على عليه السلام فرياد برآورد: اى حصين ! به پيش بتاز. او با سوارانش حمله جديد شروع كرده تا به خيمه معاويه رسيدند، در آن هنگام صداى برخاست ، كه اى اهل كوفه ! دست از جنگ برداريد، ما بنى اعمام شما هستيم .حصين بن منذر و قبيله اش آن قدر قتال را ادامه دادند تا ضجه و فرياد اهل شام بلند شد. سپس به جايگاه خويش برگشتند.غلام عثمان عفان كه نامش احمر بود در بين دو صف آمد و با دليرى رجز مى خواند، كيسان غلام اميرالمؤ منين به مبارزه او رفت ، غلام على عليه السلام با ضربه نيزه اى از پاى در آمد و به قتل رسيد، على عليه السلام از كشتن غلام خويش دلتنگ شده به ميدان رفت ، غلام عثمان با شمشير به اميرالمومنين عليه