با فرا رسيدن شب دو لشكر به موضع خود برگشتند، در آن شب خستگان و مجروحين دو طرف از شدت جراحات آه و ناله سردادند، معاويه با ديدن كشته هاى خويش و شنيدن ناله هاى مجروحان به عمروعاص گفت : اين جنگ ، مبارزان ما را هلاك كرده و به كام مرگ كشيده است ، گمان مى كنم به دست آوردن عراق منجر به هلاكت تمامى اهل شام شود و تا شام خراب نشود، ولايت عراق به دست ما نخواهد آمد، مى دانى كه عبدالله بن عباس رياست و سيادت ياران على بن ابى طالب عليه السلام را دارد هر چه مصلحت بيند و به على عليه السلام پيشنهاد كند، على عليه السلام از راءى نظر او نمى گذرد، اگر حيله و مكرى فراهم كنى و عبدالله بن عباس را بفريبى تا از على عليه السلام بخواهد كه از اين جنگ دست بردارد تا لشكريان ما كه از جنگ خسته و درمانده شدند. جان سالم بدر برند. عمروعاص گفت : عبدالله بن عباس مرد زيركى است و فريب او كار آسانى نيست .!معاويه گفت : زيانى ندارد، نامه اى لطيف با الفاظ و عبارتى فريبنده بنويس تا ببينيم چگونه جوابى مى دهد.؟
نامه نگارى معاويه و عمروعاص براى مماطله و استراحت
عمروعاص نامه اى به عبدالله بن عباس به اين مضمون نوشت :بزرگوارى ، سيادت و سرورى تو بر همه معلوم است و در همه عرب بعد از پسر عم تو على بن ابى طالب عليه السلام كسى از تو عالم تر، كريم تر، فاضل تر و ملايم تر نيست ، ما نخستين كسانى نيستيم كه در جنگ رنج و بلا كشيده ايم و عافيت را از خود دور كرده ايم ، اين جنگ اكثر مبارزان ما و شجاعان شما را بلعيده است ؛ من نمى گويم ، اى كاش جنگ را از سر مى گرفتيم ، بلكه مى گويم كاش ميان ما و شما هرگز منازعه و مخاصمه رخ نمى داد، تا اين همه عرب كشته شوند اين جنگ خيلى طولانى شد، اگر بر اين منوال ادامه يابد از ما و شما كسى باقى نمى ماند، از سر نصيحت مى گويم ، بهتر است قتال را پايان دهيم .سپس چاپلوسانه جند بيت نوشت ، نامه را به معاويه داد، چون معاويه مطالعه كرد آن را پسنديد و گفت :بايد به نزد ابن عباس فرستاده شود.عبدالله بن عباس نامه را خوانده سپس به نزد اميرالمومنين آورد تا مضمون آن آگاه شود، اميرالمومنين عليه السلام نامه را خواند و خنديد.بعد فرمود: قاتل الله ابن النابغه ، اين است مكارى عمروعاص !، چه چيز او را به طمع انداخت تا بتواند تا را بفريبد. جواب نامه او را آن گونه كه مصلحت مى دانى بنويس و بفرست .عبدالله بن عباس يار صديق اميرالمؤ منين على عليه السلام جواب نامه را به اين مضمون نوشت . (82) اى عمروعاص ! من در بين عرب هيچ كسى را بى حياتر و مكارتر از تو نديدم ، به كمك و نصرت معاويه آمدى و دين را به دنيا فروختى و به طمع امارت ، مردم شام را به ظلمت و فتنه انداختى ، چون به مقصد خويش نرسيدى ، حيله اى ديگر پيش گرفتى اول دنيا را بزرگ شمردى و با معاويه معامله دين به دنيا كردى ؛ سپس اظهار زهد و تقوا نمودى و گفتى مرا به دنيا حاجتى نيست ، تا مردم را بفريبى ، اگر راست مى گويى و فريفته دنيا و امارت مصر نشدى ، دست از متابعت و موافقت معاويه بردار و به خدمت اهل بيت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله دراءى و اميرالمؤ منين على عليه السلام را اطاعت كن ، اما آنچه از احوال اهل عراق