آن روز شدت نبرد از همه روزها بيشتر بود، به طورى كه سواران از اسب پياده شده و از رو به رو شمشير مى زدند و علم ها بر زمين افتاده ، گرد و غبار عظيمى پديد آمد،نماز ظهر و عصر با تكبير بدون سجود و ركوع اقامه شد، تا شب فرا رسيد اما جنگ متوقف نشد و همچنان ادامه داشت ، اميرالمؤ منين على عليه السلام حمله مى كرد و دقايقى مى ايستاد و سر به آسمان مى آورد مى گفت : اللهم ! اليك نقلت الاقدام وافضت القلوب ورفعت الايدى و امتدت الاعناق و طلبت الحوائج و شخصت الابصار، اللهم ! افتح بيننا و بين قومنا بالحق وانت خير الفاتحين .سپس در سياهى شب چون شير غضبناك با همراهى جمعى از اصحابش به لشكر معاويه حمله كرد. اميرالمومنين عليه السلام با كشتن هر يك از ياران معاويه ، تكبير سر مى داد، روايت مى كنند، كه آن شب از اميرالمومنين عليه السلام پانصد تكبير شنيده شد،كه با هر تكبير مردى از اهل شام را به دست خويش هلاك كرد.بزرگان و مشايخ اهل شام در آن تاريكى شب ناله و ضجه سردادند و گفتند: اى اهل عراق ! از خدا بترسيد، بر اين معدود لشكر معاويه كه باقى مانده اند رحم كنيد و آنان را به زنان و فرزندانشان ببخشاييد اما اين ناله ها و تضرع هيچ فايده اى نداشت ، جنگ تا صبحگاهان بر پا بود و مبارزان على عليه السلام پيوسته و پى در پى حمله مى كردند و مى كشتند، به طورى كه سى و شش هزار نفر از طرفين كشته شدند و جنگ همچنان ادامه داشت . جمعى كثير از اصحاب معاويه كشته و زخمى شدند.
درماندگى معاويه و حيله عمروعاص
قرآن بر سر نيزه شاميان
معاويه با مشاهده صحنه جنگ و كشته و مجروح شدن يارانش و شنيدن ضجه شاميان به فكر چاره افتاد و به عمروعاص گفت : اى اباعبدالله ! واى ! تو! همه شاميان از بين رفتند، آن حيله هاى كه ذخيره كردى ، كجاست ؟ عمروعاص گفت : اى معاويه چه مى خواهى ؟ معاويه گفت : حيله اى بينديش تا جنگ متوقف شود و سپاهيان على عليه السلام دست از نبرد بردارند. اگر امروز على عليه السلام و يارانش دست از حمله و مبارزه برندارند، احدى از ما جان سالم بدر نخواهد برد و در سرزمين شام كسى باقى نمى ماند تا سلاح شمشير ما را به دست گيرد.عمروعاص گفت : اى معاويه ! دستور فرما تا هر چه قرآن و جلد قرآن در خيمه هاى سربازان هست ، حاضر كنند و بر سر نيزه ها ببندند و در برابر لشكر على عليه السلام بايستند و با آواز بلند بگويند.اى اصحاب على و اى اهل عراق اگر مسلمانيد، ما به حكم قرآن راضى مى شويم شما هم به دستورات قرآن راضى باشيد و جنگ را متوقف كنيد تا قرآن بين ما شما حاكم باشد.چون اهل شام اين سخن عمروعاص را شنيدند گفتند: حيله اى نيكوست كه تا به حال در ميان ما سابقه نداشته است ، پس به فرمان معاويه قرآن ها را بر سر نيزه بسته و در مقابل لشكر اميرالمؤ منين على عليه السلام ايستادند و آواز دادند:يا على ! يا على ! از خدا پروا كن و اين بقيه اهل شام از اصحاب معاويه را باقى بگذار، ما كتاب خدا را بين خود و شما حاكم قرار مى دهيم تا به فرمان قرآن تن دهيم .سپس مصحفى كه معروف به مصحف عثمان بوده ، بر سر چهار نيزه بستند و در مقابل اميرالمؤ منين على عليه السلام آورده ، بانگ برآوردند:اى ابا الحسن ! واى اهل عراق ! واى اهل حجاز! اين كتاب خداست كه ما و شما به آن ايمان داريم ، به اوامر و