مردى از لشكر معاويه به نام مخارق بن عبدالرحمن كه سوارى نامدار مبارزى شجاع بود بيرون آمد و ميان دو صف ايستاد و مبارز طلب كرد.مؤ من بن عبيد مرادى از لشكر اميرالمومنين پيش آمد و جنگ را با نيزه آغاز كردند. آخر الامر مؤ من بن عبيد به دست مرد شامى كشته شد. مرد شامى سر او را بريده صورتش را به خاك نهاد و عورت او را برهنه ساخت آن گاه به ميدان بازگشت و جولان داد و مبارز خواست .مسلم بن عبد ربه ازدى به مقابله با او رفت پس از پيكارى سخت او نيز شهيد شد، مرد شامى با او همان رفتار زشت را كه با مؤ من كرده بود انجام داد.مجددا مبارز خواست ، تا چهار نفر از ياران اميرالمومنين را كشت و همان رفتار را تكرار كرد.لشكر اميرالمومنين عليه السلام از ترس شمشير او، و بيم كشف عورت خود از جنگ با او احتراز كردند، اميرالمومنين اين صحنه را ديد و دانست كسى به مبارزه با او رغبت ندارد با صورت پوشيده و ناشناس به ميدان رفت ؛ مرد شامى در حالى كه على عليه السلام را نمى شناخت بر او حمله كرد.اميرالمومنين او را با شمشير به دو نيم كرد. آن گاه از اسب پياده شد و سر او را بريده بر خاك انداخت به گونه اى كه چهره اش به آسمان باشد؛ ولى عورت او را برهنه نكرد سپس به ميدان آمد و مبارز خواست ، مردى از لشكر معاويه بيرون آمد، حضرت او را كشت و سرش را بريد و بر خاك نهاد؛ پيوسته هماورد طلب كرد، تا هفت يا هشت نفر از شجاعان لشكر معاويه را به خاك هلاكت انداخت .
جان سالم به در بردن غلام معاويه
لشكر معاويه چون آن هيبت و صلابت را ديدند، ديگر كسى جرئت نمى كرد تا به ميدان جنگ بيايد، معاويه غلامى داشت به نام حرب كه سوارى نامدار بود، به او گفت :اى حرب ! به ميدان برو و كار اين سوار را تمام كن ، مى بينى چندين سوار نامدار مرا كشت .حرب گفت : اى امير! اين سوار را چنان مى بينم . اگر تمام لشكر تو به مبارزه او روند، همه را از پاى درآورد، اگر بخواهى به مبارزه او مى روم ولى يقين دارم كشت مى شوم اگر مرا نزد خود نگه دارى و به جنگ اين شير خشمناك نفرستى شايد روز به كار آيم .معاويه گفت : نه والله ، مايل نيستم تو را به چنگال مرگ بفرستم ، پس درنگ كن تا ديگرى به مبارزه او رود.حرب توقف كرد و اميرالمؤ منين على عليه السلام همچنان جولان مى داد، و هيچ كسى زا جراءت نبود تا به جنگ او رود. وقتى على عليه السلام ديد كسى از لشكر معاويه به جنگ او نمى آيد كلاه خود را از سر برداشت و گفت : منم ابو الحسن .حرب به معاويه گفت : اى امير! مادر و پدرم فدايت ، فراست مرا ديدى كه گفتم : اين قهرمانى نامدار است ، و همه لشكر تو را مى تواند بكشد.
مقابله به مثل دوباره على عليه السلام
سپس مبارزى از شجاعان اهل شام به نام كريب بن صباح پا در ميدان گذاشت و ميان دو صف ايستاد و مبارز خواست .مترفع بن الوضاح خولانى از لشكر اميرالمؤ منين على عليه السلام به سوى او آمد، مرد شامى او را كشت ، دوباره مبارز خواست .