پى كردن شتر - جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابتدا حجاج بن عزية الانصارى سواره به ميدان آمد، پس از او حزيمة بن ثابت حركت كرد، سپس شريح بن هانى حمله را آغاز كرد و به دنبال او هانى بن عروة الهمدانى رهسپار شد، زياد بن كعب الهمدانى و عمار ياسر نيز سوار بر اسب به ميدان آمدند پس از آن مالك اشتر يورش آورد، سعيد بن قيس الهمدانى به دنبال آنان به ميدان رفت بعد از او عدى بن حاتم الطايى و رفاعة بن شداد پا به ميدان نبرد گذاشتند. همچنان ياران اميرالمومنين عليه السلام از چپ و راست و قلب و اطراف حمله كردند و شجاعت ها از خود نشان دادند. در آن روز از اصحاب جمل عده بيشمارى كشته شدند.

هودجى كه عايشه در آن نشسته بود بر اثر كثرت تير مانند خارپشتى شده بود. اما اصحاب جمل همچنان اطراف عايشه را گرفته بودند و از او محافظت مى كردند، و از سر مبالغه پشكلهاى شتر عايشه را مى بوييدند و به يكديگر مى گفتند: سرگين شتر عايشه ، ام المؤ منين خوشبوتر از مشك است . اين طايفه در پيش روى او كشته مى شدند؛ اما شتر و مهار شتر را رها نمى كردند.

در آن حالت مالك اشتر نخعى در ميدان جولان مى داد و با صداى بلند مبارز مى طلبيد، عبدالله زبير چون صداى او را شنيد گفت : اى دشمن خدا! بر جاى خويش بايست تا مردانگى مرا ببينى ، دو طرف جنگ را با نيزه شروع كردند. مالك اشتر نيزه اى بر عبدالله زبير زد. او را بر زمين انداخت ، و بر سينه او نشست ، عبدالله فرياد زد: اى ياران ! مرا از دست اشتر نخعى نجات دهيد. جمعى از يارانش به كمك او شتافتند و او را از دست مالك نجات دادند.

پى كردن شتر

در اين روز خاك زمين از خون اصحاب جمل سرخ شد. ياران اميرالمومنين عليه السلام از هر سو حمله مى كردند و آثار پيروزى بر سپاه على عليه السلام ظاهر گشت ، آخر الامر جمعى از اصحاب جمل تاب مقامت نياورده ، فرار را بر قرار اختيار كردند.

شتر عايشه همچنان پا بر جا بود و جماعتى از او دفاع مى كردند تا اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام آواز بلند كرد: آن شتر را پى كنيد كه آن شيطان را نگه داشته است .

ياران على عليه السلام به سوى شتر دويدند، عبدالرحمن بن صرد التنوخى خود را به شتر عايشه رسانيد و با شمشير بر هر دو پاى شتر زد و او را پى كرد. شتر بر زمين افتاد و سينه بر خاك نهاد، عمار ياسر تنگ شتر را با شمشير بريد و هودج بر زمين افتاد و اميرالمؤ منين على عليه السلام به سرعت رد حالى كه بر استر رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار بود خود را به عايشه رسانيد و گفت : اى عايشه ! آيا رسول خدا به تو دستور داده بود كه چنين كنى و بين مسلمين جنگ راه ندازى ؟ عايشه گفت : اى على ! حالا كه پيروز شدى و بر من غالب گرديدى نيكوى و احسان كن .

اميرالمومنين عليه السلام به محمد بن ابى بكر فرمود: خواهر خود را درياب و نگذار غير از تو كسى به نزديك شود.

محمد به سوى خواهر دويد و دست در هودج كرد تا او را بيرون آورد.

عايشه گفت : تو كيستى كه دست در هودج انداختى ؟ محمد گفت : ساكت با. من محمد برادر تو هستم . اى خواهر! با خويشتن كردى آنچه كردى و آبروى خود را بردى ، خدا را عصيان و خود را رسوا نمودى و در معرض هلاكت قرار دادى .

پس محمد بن ابى بكر، عايشه را به شهر بصره برد و در سراى عبدالله بن خلف الخزاعى فرود آورد.

عايشه گفت : اى محمد!تو را به خدا سوگند مى دهم عبدالله زبير را نزد من حاضر كن ، كه از سرنوشت او هيچ خبر ندارم .

محمد گفت : چرا عبدالله زبير را مى طلبى ، اين همه رنج و مشقت از جانب عبدالله به تو رسيده است .

عايشه گفت : مرا نرنجان و او را حاضر كن ، او خواهر زاده تو است و اين مار را برايم بكن .

محمد به ميدان جنگ رفت ، عبدالله به شدت مجروح و در گوشه اى افتاده بود، او را به نزد عايشه آورد.

چون عايشه او را در اين حالت ديد به گريه افتاد و به محمد گفت : اى برادر! برو و از على بن ابى طالب عليه السلام براى او امان بخواه و احسانت را به اتمام برسان .

محمد بن ابى بكر به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد و براى عبدالله بن زبير امان خواست .

/ 136