ملاقات على عليه السلام با عايشه - جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ملاقات على عليه السلام با عايشه

اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود؛ استر رسول خدا صلى الله عليه و آله را زين كنيد و پيش من آريد چون آوردند بر آن نشست و به منزل عايشه رفت ، اجازه گرفت و داخل شد، عايشه را ديد؛ نشسته و مى گريد و جماعتى از زنان بصره بر گرد او گريه مى كنند. (35) صفيه زن عبدالله بن خلف چون على عليه السلام را ديد فرياد بلند كرد و زنان قبيله او كه آنجا حاضر بودند همگان روى به اميرالمؤ منين على كردند و گفتند:

اى كشنده دوستان و پراكنده كننده اجتماع مسلمانان ! خدا فرزندان تو را يتيم كند، چنان كه تو فرزندان عبدالله بن خلف را يتيم كردى .

اميرالمؤ منين على عليه السلام چون به او نگاه كرد او را شناخت و فرمود:

تو حق دارى مرا دشنام گويى و دشمن دارى زيرا جد تو. را در روز بدر و عم تو در جنگ احد و شوهر تو را ديروز كشته ام . اگر من قاتل دوستان مى بودم ، آن گونه كه مى گويى ، هم اكنون دستور مى دادم هر كسى در اين منزل است بكشند. آن گاه على عليه السلام رو به عايشه كرد و گفت : اين سگان را تو بر ضد من شوراندى ، اگر دنبال عافيت طلبى نبودم ، همين حالا همه را از منزل بيرون مى آوردم و گردن مى زدم .

عايشه و زنان ديگر ساكت شدند و دم نزدند. اميرالمؤ منين على عليه السلام عايشه را چنين سرزنش كرد و فرمود:

خداى تعالى تو را امر كرد در خانه بنشينى و از پرده بيرون نيايى اما تو عاصى شده و از خانه بيرون آمدى و خود را در ميدان نبرد انداختى و مردم را به جنگ با من تحريك نمودى و خون بسيارى ريخته شد. و فراموش ‍ كردى كه خداى تعالى تو و پدرت را به سبب ما شريف گردانيد و به موجب قرابت با ما تو را ام المؤ منين مى خوانند، بر خيز و به مدينه برو، و در خانه كه رسول خدا تو را ساكن كرد ماءوى گزين .

اما عايشه قبول نمى كرد. اميرالمؤ منين عليه السلام اين سخنان را گفت بازگشت .

اضطراب عايشه

اميرالمؤ منين على عليه السلام روز بعد فرزندش حسن عليه السلام را نزد عايشه فرستاد، حسن عليه السلام به عايشه گفت : اميرالمؤ منين على عليه السلام به خدايى كه همه جان ها در دست اوست ، سوگند ياد كرده كه اگر همين ساعت كوچ نكنى و به مدينه باز نگردى ، سخنى را كه در حق توست و خود مى دانى ، مى گويد.

عايشه چون از حسن عليه السلام اين سخن را شنيد، بلافاصله برخاست و گفت :

بشتابيد شتر مرا بياوريد تا به جانب مدينه حركت كنم . زنى از قهاليه در آنجا حاضر بود گفت : اى ام المومنين ! قبل از اين عبدالله بن عباس آمد، هر سخنى گفت ، جوابى سخت به او دادى ، و او با ناراحتى خشم از نزد شما خارج شد.

اميرالمؤ منين على عليه السلام شخصا به نزد تو آمد و كلماتى چند رد و بدل گرديد و تو نپذيرفتى و چندان مضطرب نشدى كه سخن اين جوان را شنيدى .

عايشه گفت : آنچه مرا مضطرب و نگران كرد.

اولا - اين جوان فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، و هر كسى دوست دارد به سيماى نورانى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سياهى چشم او نگاه كند به صورت و سياهى چشم اين جوان نظاره كند.

ثانيا - آنچه على عليه السلام پيغام داد، رمزى است كه از لسان حسن عليه السلام پيغام فرستاد و به ناچار بايد حركت كنم . آن زن عايشه را سوگند داد، تا رمز پيغام را بيان كند.

عايشه گفت : در جنگى من جماعتى از زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر بوديم بر سر غنيمت هاى جنگى على عليه السلام را ملامت كرديم و او را رنجانديم رسول خدا صلى الله عليه و آله دلتنگ گرديد، و على عليه السلام آيه عسى ربه ان طلقكن ان يبدله ازواجا خيرا منكن (36) را تلاوت كرد بار ديگر سخناهاى درشت به على عليه السلام گفتيم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله خشمگين شد رو به على عليه السلام كرد و فرمود، يا على ! اختيار طلاق اين زنان را به دست تو مى دهم هر كدام را طلاق دهى ، براى هميشه مطلقه باشند، و براى على عليه السلام زمان طلاق مشخص نكرد كه در حيات مصطفى صلى الله عليه و آله است يا بعد از وفاتش ، از آن ترسم كه اگر پيغام على عليه السلام را گوش ندهم ، مرا طلاق دهد و آن گاه از آن مصطفى نباشم . بدين سبب بى درنگ به سوى مدينه

/ 136