طلحه و زبير به نزد اميرالمؤ منين آمدند و گفتند:اجازه سفر به مكه مى خواهيم تا اعمال حج عمره به جاى آوريم .اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:حتما نيت ديگرى غير از عمره در سر مى پرورانيد. خوب مى دانم در خاطر چه انديشه اى داريد، از اول به شما گفتم ، كه مرا رغبتى در خلافت نيست . خلافت را به شما پيشنهاد كردم ، قبول نكرديد و سوگند خورديد كه اختلاف ايجاد نمى كنيد، و عهد و پيمان نمى شكنيد. اما اينك نقشه و انديشه ديگرى داريد، مى گويد براى عمره به مكه مى رويد، خداى تعالى از ضمير شما بهتر آگاهى دارد، هر كجا مى خواهيد برويد،اما گرد فتنه نگرديد.آن دو از نزد اميرالمؤ منين على عليه السلام بيرون آمدند و به جانب مكه حركت كردند عبدالله عامر كه پسر خاله عثمان بود آنان را همراهى مى كرد و گفت : حيله اى نيكو اختيار كرديد، بشارت مى دهم كه به مقصد خود نزديك شديد، من شما را به يكصد هزار مرد جنگى يارى مى دهم .
طلحه و زبير در مكه
عايشه كه به همراه جماعتى از بنى اميه در مكه ساكن بود، چون شنيد طلحه و زبير و عبدالله بن عامر به مكه رسيدند، بسيار خوشحال شد و به آنان خير مقدم گفت و با آنان در مخالفت و دشمنى با اميرالمؤ منين على عليه السلام يك دم و يك جهت شده و بنى اميه را كه كينه على عليه السلام را در دل داشتند با خود همراه ساخت ، و همداستان شدند كه خون عثمان را بهانه ساخته ، با على عليه السلام مقابله كنند. طلحه و زير نيز پيوسته عايشه را بر انتقام گيرى از خون عثمان تحريض تحريك مى كردند.
ملاقات با عبدالله بن عمر
طلحه و زبير به ديدار عبدالله بن عمر كه در مكه مقيم بود رفتند و گفتند: عايشه از خلافت على عليه السلام نگران و حائف است ، او قصد دارد با ما به بصره بيايد تو نيز ما را همراهى كن ، و رد اين كار اسوه و الگوى ما با# چون سزاوارتر هستى . به كلماتى كه در ابتداى بيعت با على عليه السلام گفتيم فكر كن ، بلكه در سخنانى كه امروز مى گويم تدبر كن ، چون در حركت به سوى بصره جز اصلاح امور امت محمد صلى الله عليه و آله نيت ديگر نداريم .عبدالله عمر گفت : شما مى خواهيد مرا با خدعه و مكر فريب دهيد و از خانه بيرون بكشيد چنان كه خرگوش را با فريب از سوراخ بيرون مى كشند، و بعد از آن در دهان شير حجاز، على عليه السلام بيندازد. محال است كه مرا با وعده هاى شيرين و نيرنگ فريب دهيد. هر چند مردم را با زر و سيم و دينار و درهم انواع نعمت هاى دنيوى مى توان فريب داد، من همه اينها را كنار گذاشتم اگر خواهان خلافت بودم بعد پدرم كه به من عرضه شد بدون هيچ رنج و مشقت مى پذيرفتم . از من دست برداريد و ديگرى را فريب دهيد.طلحه و زبير چون سخنان عبدالله عمر را شنيدند، دريافتند، كه او را نمى توان با چرب زبانى و نيرنگ