فضاحت عمروعاص - جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شيطان رجيم در جسم ، لانه كرده و به تو راه مى نماياند، ابليس پليد تو را فريفته تا از دين خارج شوى و در خدمت اين ظالم بدكار و فاسق مكار درآيى ، مگر فراموش كردى او را و پدر او را كه دشمن حربى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مؤ منين بودند، آنان هرگز مسلمان نشدند؛ بلكه از ترس جان خويش تسليم شدند، اما تو كه پسر عمر بن خطاب هستى براى آنكه تو را ملامت نكنند همراه اهل شام به پيكار ما آمدى ، و از سفره رنگين معاويه بهره مى برى .بدان كه چراگاه تو اندك و مهلت عمر تو قليل است .

عبيدالله بعد از شنيدن اين سخنان با شرمسارى به سوى معاويه بازگشت ، و آنچه از حسن عليه السلام شنيد باز گفت :

معاويه به جماعتى از اهل شام فرياد بر آورد و گفت : اى اهل شام ! بر اصحاب على عليه السلام حمله كنيد، و جنگ را به پايان رسانيد.

ناگهان لشكر شام حمله را آغاز كرده ، هزار سوار از لشكر امير المؤ منين على عليه السلام را زا بقيه جدا كردند و در ميان خود گرفتند.

امير المؤ منين على عليه السلام با جماعتى از اصحاب بر اسب نشستند و تكبير گويان به آنان حمله كردند، تا اين كه لشكر معاويه منهزم و پراكنده شد.

امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: آنان را گوش مالى دهيد.اصحاب هم به پيكار ادامه دادند تا اين كه هفتصد نفر از آنان را به هلاكت رساندند،سپس ‍ مظفر و پيروز برگشتند.

على عليه السلام معاويه را به مبارزه مى خواند روز ديگر، اميرالمؤ منين على عليه السلام لباس روزم بر تن كرده بر اسب رسول الله صلى الله عليه و آله نشست و بين دو لشكر ايستاد و فرمود:

اى پسر هند! من تو را به مبارزه خويش مى خوانم كه با هم ساعتى به نبرد پردازيم تا هر كدام غالب شود پيروزى از آن او باشد، و بيش از اين خون مسلمانان ريخته نشود.

معاويه خاموش ماند و سخنى نگفت .

عبيدالله بن عمر گفت : اى معاويه ! اگر پسر ابوسفيانى به مبارزه با على بن ابى طالب عليه السلام برو تا آثار شجاعت و قدرت تو را مشاهده كند.

معاويه از ترس جان همچنان خاموش ماند و سخنى نگفت .

اميرالمومنين عليه السلام ساعتى در ميدان جولان داد آن گاه به ميسره ، سپس به ميمنه لشكر معاويه حمله كرد و نظم و آنان را به هم ريخت . و در اين حمله چند نفر را كشت و به موضع خود بازگشت .

معاويه از كلام عبيدالله بن عمر كه او را به مبارزه با اميرالمؤ منين على عليه السلام تشويق و تحريك مى كرد، به خشم آمد به عمروعاص گفت : آيا كلام ابن عمر را شنيدى !

عمروعاص گفت : ابن عمر راست مى گويد، شايسته نيست كه على عليه السلام تو را به مبارزه بخواند و تو اجابت نكنى و از خود شجاعت نشان ندهى .

معاويه گفت : اى عمروعاص ! گويا در حكومت شام طمع دارى و آرزو مى كنى من به دست على بن ابى طالب عليه السلام كشته شوم !

فضاحت عمروعاص

امير المؤ منين على عليه السلام بار ديگر به صورت ناشناس به ميدان آمد مبارز خواست . عمروعاص در حالى كه او را نمى شناخت به سويش ‍ شتافت و در حال رجز خواندن مى گفت :

اى اهل كوفه و اى اهل فتنه !با شمشير تيز شما را پاره مى كنم و هرگز به شما پشت نخواهم كرد، اگر چه ابو الحسن باشيد.

اميرالمؤ منين به ناچار در مقابل او رجز خواند و نام خود گفت .عمروعاص ‍ چون نام ابو الحسن را شنيد، او را شناخت ، به سرعت فرار كرد، على عليه السلام او را تعقيب كرد و نيزه اى بر او زد، و عمرو بر پشت سر به زمين افتاد.چون شلوار در پا نداشت ، پاهاى خود را بالا آورد تا عورت خود را نمايان كرد، امير المؤ منين على عليه السلام چون زشتى كار او را ديد روى از او برگردانيد.عمروعاص هم از فرصت استفاده كرده و به نزد معاويه گريخت .

/ 136